http://www.your-jojo.blogsky.com/

50 راه برای بازی با اعصاب
  1. روزهای تعطیل مثل بقیه روزها ساعتتون رو کوک کنین تا همه از خواب بپرن
     
  2. سر چهارراه وقتی چراغ سبز شد دستتون رو روی بوق بذارین تا جلویی ها زود تر راه بیفتند
     
  3. وقتی میخواین برین دست به آب با صدای بلند به اطلاع همه برسونین
     
  4. وقتی از کسی آدرسی رو می پرسین بلافاصله بعد از جواب دادنش جلوی چشمش از یه نفر دیگه بپرسین
     
  5. کرایه تاکسی رو بعد از پیاده شدن و گشتن تمام جیبهاتون به صورت اسکناس هزاری پرداخت کنید
     
  6. همسرتون رو با اسم همسر قبلیتون صدا بزنین
     
  7. جدول نیمه تموم دوستتون رو حل کنین
     
  8. روی اتوبان و جاده روی لاین منتهی الیه سمت چپ با سرعت پنجاه کیلومتر در ساعت حرکت کنین
     
  9. وقتی عده زیادی مشغول تماشای تلویزیون هستند مرتب کانال رو عوض کنین
     
  10. از بستنی فروشی بخواین که اسم پنجاه و چهار نوع بستنی رو براتون بگه
     
  11. در یک جمع سوپ یا چایی رو با هورت کشیدن نوش جان کنین
     
  12. به کسی که دندون مصنوعی داره بلال تعارف کنین
     
  13. وقتی از آسانسور پیاده میشین دکمه های تمام طبقات رو بزنین و محل رو ترک کنین
     
  14. وقتی با بچه ها بازی فکری می کنین سعی کنین از اونها ببرین
     
  15. موقع ناهارتوی یک جمع جزئیات تهوع وگلاب به روتون استفراغی

     که چند روز پیش داشتین رو با آب و تاب تعریف کنین

     
  16. ایده های دیگران رو به اسم خودتون به کار ببرین
     
  17. بوتیک چی رو وادار کنید شونصد رنگ و نوع مختلف پیراهنهاشو باز کنه و نشونتون بده و بعد بگین هیچ کدوم جالب نیست و سریع خارج بشین
     
  18. شمع های کیک تولد دیگران رو فوت کنین
     
  19. اگر سر دوستتون طاسه مرتب از آرایشگرتون تعریف کنین
     
  20. وقتی کسی لباس تازه می خره بهش بگین خیلی گرون خریده و سرش کلاه رفته
     
  21. صابون رو همیشه کف وان حموم جا بذارین
     
  22. روی ماشینتون بوقهای شیپوری نصب کنین
     
  23. وقتی دوستتون رو بعد ازیه مدت طولانی می بینین بگین چقدر پیر شده
     
  24. وقتی کسی در جمعی جوک تعریف می کنه بلافاصله بگین خیلی قدیمی بود
     
  25. چاقی و شکم بزرگ دوستتون رو مرتب بهش یادآوری کنین
     
  26. بادکنک بچه ها رو بترکونین
     
  27. مرتب اشتباه لغوی و گرامری دیگران هنگام صحبت رو گوشزد کنین و بهش بخندین
     
  28. وقتی دوستتون موهای سرش رو کوتاه میکنه بهش بگین موی بلند بیشتر بهش می یاد
     
  29. بچه جیغ جیغوی خودتون رو به سینما ببرین
     
  30. کلید آپارتمان طبقه سیزدهم تون رو توی ماشین جا بذارین و وقتی به در آپارتمان رسیدین یادتون بیاد! ﴿این راه هم جنبه هایی از مازوخیسم در بر داره
     
  31. ایمیل های فورواردی دوستتون رو همیشه برای خودش فوروارد کنین
     

  32. توی کنسرتهای موسیقی بزرگ و هنری ، بی موقع دست بزنین

     
  33. هر جایی که می تونین ، آدامس جویده شده تون رو جا بذارین! ﴿توی دستکش دوستتون بهتره
     
  34. حبه قند نیمه جویده و خیستون رو دوباره توی قنددون بذارین
     
  35. نصف شبها با صدای بلند توی خواب حرف بزنین
     
  36. دوستتون که پاش توی گچه رو به فوتبال بازی کردن دعوت کنین
     
  37. عکسهای عروسی دوستتون رو با دستهای چرب تماشا کنین
     
  38. پیچهای کوک گیتار دوستتون رو که ۵ دقیقه دیگه اجرای برنامه داره حداقل ۲۷۰ درجه در جهات مختلف بچرخونین
     
  39. با یه پیتزا فروشی تماس بگیرین و شماره تلفن پیتزا فروشی روبروییش که اونطرف خیابونه رو بپرسین
     
  40. شیشه های سس گوجه فرنگی و هات سس فلفل رو عوض کنین
     
  41. موقع عکس رسمی انداختن برای هر کس جلوتونه شاخ بذارین
     
  42. توی ظرفهای آجیل برای مهموناتون فقط پسته ها و فندقهای دهان بسته بذارین
     
  43. شونصد بار به دستگاه پیغام گیر تلفن دوستتون زنگ بزنین و داستان خاله سوسکه رو تعریف کنین
     
  44. توی روزهای بارونی با ماشینتون با سرعت از وسط آبهای جمع شده رد بشین
     
  45. توی جای کارت دستگاههای عابر بانک چوب کبریت فرو کنین
     
  46. جای برچسبهای قرمز و آبی شیرهای آب توالت هتل ها رو عوض کنین
     
  47. یکی از پایه های صندلی معلم یا استادتون رو لق کنین
     
  48. توی مهمونی ها مرتب از بچه چهار ساله تون بخواین که هر چی شعر بلده بخونه
     
  49. چراغ توالتی که مشتری داره و کلید چراغش بیرونه رو خاموش کنین
     
  50. ورقهای جزوه ء ۳۰۰ صفحه ای دوستتون که ازش گرفتین زیراکس کنین رو قاطی پاتی بذارین ، یه بر هم بزنین ، بعد بهش پس بدین

امان از دست زنهای محل!

امان از دست زنهای محل! صحنه: دختری از توی پیاده رو در حال رد شدن است پسر جوانی سراسیمه به او میرسد: ببخشید خانوم ساعت چنده دخترک به سادگی جواب میدهد 10 پسر تشکر کرده و هر کدام به راه خویش میروند اما!!!! خانومی با زنبیلی پر از سبزی و میوه این صحنه را مشاهده کرده لبخندی زهر آگین میزند و فوری به خانه میرود ============================== الو سلام زری خانوم حالت خوبه چطوری امروز این دختر سیما خانوم رو دیدم آره همون که مانتو روسری سرش میکنه یه پسره ازش ساعت پرسید اون هم به جای اینکه از پسر نامحرم رو بگیره با خنده بهش جواب داد خجالت نمیکشه دختره ی بی حیا ============================== زری خانوم: الو سلام کبری خانوم حالت خوبه اگه بدونی چی شده امروز این دختره سیما خانوم رو دیدن که داشته با دوست پسرش تو خیابون راه میرفته دست تو دست هم کر کر هم میخندیدن واه واه واه خجالت نمیکشن این دخترهای این دوره زمونه ============================== کبری خانوم: الو سلام صغری خانوم میدونی چی شده امروز دختره سیما خانوم با یه پسره پشت کوچه دومی داشتن با هم ماچو بوسه میکردن پسره هم همش دستاش جاهای ناجور کار میکرده نه بابا دروغ نمیگم خوده زینب خانوم دیدتشون ============================== صغری خانوم: سلام زهرا خانوم حالت خوبه این دختره سیما خانوم رو دیدی تازگی ها اصلا حیا و شعور حالیش نمیشه دیروز کبری خانوم دیدتش که داشته به دو تا پسره میرفتن تو خونشون خجالت هم نمیکشه تو این محل خانواده زندگی میکنه ============================== زهرا خانوم توی صف شیر وایساده در حالی که چادرشو با دندونش گرفته قضیه رو با آب و تاب داره برای اقدس خانوم تعریف میکنه: آره اقدس جون فهمیدی که این خونه سیما خانوم شده خونه فساد هر دقیقه یه پسر میره توشو میاد بیرون آره دیروز خودم دیدم دو تا از بچه های همین کوچه رو به زور داشت میبرد تو خونه امروز هم داشتن واسه همدیگه ازهیکل این دختره تعریف و تمجید میکردن خدا به داد برسه ============================== حرفها دهان به دهان میگذرد تا بعد از یک هفته سلام خانوم ببخشید شما دختر سیما خانوم هستین دخترک که با خستگی از دانشگاه به خانه برگشته است سر کوچه مسئول جواب دادن به این سئوال میشود: بله خودمم طوری شده میخواستم بپرسم شما شبی چقدر میگیرید؟ با این سئوال برق از سه فاز دخترک بیچاره میپرد یعنی چه خجالت بکش کثافت بی شعور... من بی شعورم آخه یه کار کوچولو ارزش این همه فحش نداره شما که با همه اهل محل ازقصاب تا میوه فروش میپری تازه مجله پلی بوی Play Boy آمریکا هم که بهتون پیشنهاد همکاری داده مدیر و مشاور خانه عفاف نظام آباد هم که هستین چند روز پیش هم که رفته بودین درمونگاه بچه اصغر اقا رو بندازین هر کی هم که میاد خونتون ازش با مشروب و تریاک و حشیش پذیرایی میکنین تمام کاسبهای محل که از گوشت گرفته تا سبزی و میوه رو مجانی بهتون میدن مامانم هم که میگه دیشب عکستون رو شبکه سکسی ماهواره داشت پخش میکرد دیگه شبی 10-20 تومن که ارزش این حرفها رو نداره... ============================== امان از دست زنها

همشو از وبلاگه جوجو جونم سرقت کرده بودم http://www.your-jojo.blogsky.com/

چهارشنبه 3 خرداد ماه سال 1385
http://helaleh.blogsky.com/

بچه ها ببینید من اصلا نه وقتشو دارم  نه میتونم الآن  جمله های قشنگ و.... بنویسم(اگه جمله بندیها م افتضاحه ببخشید)

فقط میخواستم بگم که یه نفر هست که خیلی به کمک ما احتیاج داره و شاید تو دقیقا هونی باشی که میتونه بهش کمک کنه...

ببین یه جوونی هست که سرطان خون داره...و خیلی زیاد به خون احتیاج داره....ولی کسیکه خونش بهش بخوره خیلی کمه....

نمیدونم چرا ولی انگار یه چیز دیگه به جز گروه خون مهمه...باید آزمایش بدید...ببینید اگه یه نفر از خانواده تون هم این آزمایشو بده معلوم میشه که خونتون بهش میخوره یا نه؟

آزمایشHLA  کلاس یک(۱)

به روش سلولژی

آدرس:خیابان کارگر شمالی-بالاتر از پارک لاله-نرسیده به پمپ بنزین-آزمایشگاه بهار

باید بگی که برای حسین صحراگرد میخواهی خون بدی.

اگه میتونی همین امروز برو.....

۲ماه اصلا زیاد نیست

برای باقی مونده عمر یه جوون اصلا زیاد نیست

برای یه بچه یک ساله این که فقط ۲ماه دیگه باباشو ببینه خیلی کمه...

یادت باشه که شاید تو همونی باشی که خدا بهش اجازه داده که جون یه بنده شو نجات بده...

فقط خواهش میکنم این مطلبو تو وبلاگهاتون بنویسید....اینطوری حداقل افراد بیشتری باخبر میشن...

 

واسه اینه که می گم خرم بگید نه ببینید بعضی ها چه مشکلاتی دارن اونوقت منه سوسل چه مشکلاتی خدایا منو ببخش

دوشنبه 18 اردیبهشت ماه سال 1385

عرض عاجزی

http://sokoot-mahsa.blogsky.com/

بسم الله الرحمن الرحیم

در این یادداشت می خوام خلاصه ای از مشکل مهسا رو براتون بنویسم و سعی کنم شما رو راضی کنم که به ما کمک کنید.

پدر مهسا معلمه و مادر مهسا خانه دار،

مهسا از بچگی خیلی جیق و داد می کرد، به سختی می شد آرومش کرد، ساعت خوابش با بقیه بچه ها فرق می کرد. آخر شبا اگه یه ذره نور پیدا بود اصلاً نمی خوابید ولی وقتی چراغا رو خاموش می کردیم راحت خوابش می برد. یواش یواش مشکوک شدیم که یه مشکلی داره تا اینکه خرداد پارسال وقتی مدرسه ها تعطیل شد و بابای مهسا وقت آزاد پیدا کرد، بردنش پیش دکترای تهران. کلی عکس و آزمایش و سی تی اسکن و نوار مغز و ... گرفتند، آخر سر هم گفتند که مهسای شما کاملاً ناشنواست. این خبر مثل آوار خراب شد سرمون. چونکه توی فامیل سابقه این مشکلات رو نداشتیم قبول کردنش مشکل بود.

به هر حال باید به فکر چاره می افتادیم. دکترا پیشنهاد کردند که یه سمعک براش بخریم و بفرستیمش کلاس گفتار درمانی. بابای مهسا یه وام چهارصد هزار تومنی گرفت و سمعکی خرید و یکی دو ماه رفتند کلاس گفتار درمانی ولی دریغ از یاد گرفتن حتی یک حرف.

نا امید شدیم و فکر کردیم دیگه چاره ای نیست.

اما این دفعه دکترا گفتند که یه راه حل هست،

یه دستگاهی هست که با عمل جراحی داخل سر کاشته می شه و چند تا دستگاه دیگه بیرون از بدن نصب می کنن (اونا به این عمل جراحی می گن کاشت حلزون گوش) و بچه می تونه تا حدی بشنوه.

تا اینجا امیدوار شدیم.

اما مشکل جدی تر از اونه که به این زودی و آسونی حل بشه. برای این عمل جراحی چند تا مشکل هست:

-         اول اینکه اگه تا قبل از سه سالگی انجام بشه اثر داره در غیر اینصورت بی فایدس و اصلاً عملش نمی کنن.

-         دوم اینکه دستگاه رو باید از خارج بخریم

-      سوم اینکه پول خرید دستگاه و خرج عمل یه رقم نجومیه، برای خریدنش باید 21 میلیون تومن بدیم و با خرج عمل و هزینه بیمارستان 25 تا 30 میلیون میشه.

بابای مهسا کل زندگی شو ریخته وسط، یه مقدار هم وام گرفته، روی هم شده پنج میلیون یعنی بیشتر از 20 میلیون دیگه کم داریم.

اگر بتونم خلاصه ای از پرونده پزشکی مهسا رو هم اینجا میگذارم.

فکر می کنم حالا معلوم شد که من برای چی کمک می خوام.

اگه /000/200 هزار نفر هموطن، هر نفر 100 تومن کمک کنه می شه 20 میلیون تومن

یا

اگه /000/20 هزار نفر هموطن، هر نفر 1000 تومن کمک کنه می شه 20 میلیون تومن

یا

اگه /000/2 هزار نفر هموطن، هر نفر 10000 تومن کمک کنه می شه 20 میلیون تومن

یا ...

حالا شماره حساب بابای مهسا رو بهتون می دم،  هرچی کرمتون بود...

جاری 1477 بانک صادرات شعبه مرکزی شهرستان الشتر کد شعبه 450 صاحب حساب صحبت الله مردانی


 
دوشنبه 18 اردیبهشت ماه سال 1385
حرف اول-معرفی

اینم عکسا

راهنمایی یه دوست عزیز موثر بود

حمید جان متشکرم

 

اووووووووووووووه عجب روزگاری شده هیچ وقت فکر نمی کردم که یه روز منم به خاطر حرف مردم بخوام از یکی کار بکشم . چطور ؟

خوب براتون می گم تو شرکتمون ناهار باید خودمون ببریم واسه همین اولا که من اصلا از اصوله این شرکت که هر کی خودش کاراشو بکنه عیب می دونن خبر نداشتم خودم همه کاری می کردم ولی یه مدت بعد یواش یواش خانم ها و خصوصا یکی از مدیرا بهم گفتند به خاطر صرفه جویی در وقت و حفظ رعایت فاصله خانم و آقا بین خودت و آبدارچی آقا بهتره که زیاد نری آبدارخونه واسه بردن ظرف و شستن اونها و غیره .... منم خوب چاره ای جز قبول این موضوع هر چند برخلاف اصول و عقاید انسانی می دونستم شدم و ببخشید مثله .... می خوردیم و بلند می شدیم راه میفتادیم هر چند همیشه من از این کار احساس شرمساری می کردم و موقع رد شدن از در آبدارخانه از اقای محترمی که اونجا مشغول کار هستند عذر خواهی می کردم ولی در هر صورت این کارم که باعث نمی شد ایشون موقع جمع کردن اونها احساسه بدی بهش دست نده . تازه یکی از مدیرا می گفت حتی بده غذاتو هم اونا برات گرم کنن . هر بار خانمها در مقابله اعتراض من به این کاره خودخواهانمون می گفتن نه بابا ولش کن خودش می یاد می بره . و حتی برای گرم کردن غذا هم با اینکه بارها بهش تذکر داده بودند که اجازه نده  افراد غذاشونو تو آبدارخانه گرم کنن ولی ایشون به خاطر احترام به وقت و شخصیت بقیه این لطف و به اکثر افراد می کرد ولی حالا که به خاطر تنبیه مبلغ 100000 ریال از حقوقش کسر کردند اونهم با کلی توهین بهش هیچ کس این وسط نیست که بگه بابا این اقا این همه خارج از حیطه وظیفش بهمون محبت کرده لااقل ازش دفاع کنیم همه مثله همیشه مثله موش در رفتن تو سوراخاشون و خلاص . ولی من به این فکر افتادم که همشونو بکشم بیرون و اون مبلغ و بینشون تقسیم کنم و اگه هرکس 1000 تومان بذاره پوله جریمه حل می شه و این دو تا نکته مثبت داره :

1 : اون آقای محترم تا آخرش عمرش پشته دستشو داغ نمی کنه که دیگه به کسی خوبی نکنه

2: تو این دوره زمونه وقتی حقوقها 1200000  ریال است 100000 هزار که سهله 10000  ریالم واقعا نعمته  و این انصاف نیست ایشون به خاطر محبت به ما تنبیه بشن .

3: اون اقا می فهمه که هنوز هم تو این دنیا وقتی ظلمی به کسی می شه کسایه دیگه ای هستند که بخواد روشون حساب کنه و کلا خوش آموزی خوبی برا همه می شه همینطور واسه آقایون محترم  بالادست که بفهمن تو این دنیای دو روزه اگه گذشت نباشه دنیا تبدیل به زباله دانی میشه که آخرش بچه های خودشون هم تو این دنیا خفه می شن .

حالا نمی دونم کاره درستی هست مطرح کردن این موضوع یا اگه این موضوع رو مطرح کنم با واکنشهایی عجیب و قریب روبرو می شم . نمی دونم واقعا تو کاره مردم این شهر موندم . ادم برای اب خوردنم باید 6 بار این طرف اونرفشو دید بزنه که نکنه یه بار به تریج قبای کسی بر بخوره و برات بشه درد سر .

و اما امروز :

متن بالا محصوله تفکراته دیروزه ولی امروز جریاناتی به مراتب مسخره تر  که خودش نشان دهنده صحت حرفهای دیروز من است پیش آمد که براتون تعریف می کنم

دیشب که داشتم می رفتم مسئول خدمات ها رو دیدم و ازشون خواهش کردم که اون مبلغ رو از حقوق ( به قوله خودش ) مدیریت آبدارخانه کم نکنن ایشون با خنده گفتند نه بابا برا ترسوندش این حرف و زدیم منم گفتم پس خوب شد ازتون پرسیدم چرا که می خواستم فردا به بچه ها بگم مبلغ جریمرو نصف کنن بینشون و بپردازن آقای x خنده جالبی کرد و گفت خوب بیا حالا هی ما هر ماه می خوایم جریمش کنیم شما جمع کنید بهش بدید بعد دلیله این کار و که چرا اجازه گرم کردن غذا رو نمی دن پرسیدم که گفتند خانه بهداشت بهشون مجوز نداده و این حرفها ....................... امروز من وقت نداشتم واسه همین خانم های دیگه غذا رو گرم کردن و وقتی از طریق تلفن بهم خبر دادن که بیا غذا گرمه دیدم اووووووووووووووه چه بلوشویی تو پس زمینه دلیلشو پرسیدم ولی از اونجایی که روزنامه ایران( والا ما که خوندیم ولی توهینی ندیدیم ) غیرت پان تورکیسمی این ترکا رو جریحه دار کرده تمام مکالمات به زبان ترکی صورت گرفت که من غیر از چندین جمله بقیه رو الکی سرمو تکون دادم حالا نفهمیدم به من فحش میدادن یا مجیز مدیر عامل می گفتن .خدا عالمه . خلاصه بعد از کلی صحبت فصیحانه و ادیبانه و ترکانه یکی از خانمها خیلی راحت بلند شد و خداحافظی کرد و رفت و من هم بلند شدم ظرفها و لیوانها رو ریختم تو سینی و سوای خجالتی که میکشیدم خواستم ببرم که بهم گفتن کجا اگه این یه بار و ببری عادت می کنه و اونوقت یه بار که نتونستیم ببریم ...... حالا از همین حرفها دیگه آخه چه ارزشی داره تایپشون کنم . خلاصه منم قابلمه رو گذاشتم تو یخچال ولی دیدم آقای مدیر آبدارخونه خیلی دلخور تشریف دارن راستش دلم براش سوخت آخه حق داره ما میخوریم اون جمع کنه چیزی که مامانم همیشه باهاش مخالف بود و اصلا تو تربیت من واقعا همچین چیزایی وجود نداره ولی خوب حق و به خانم ها هم می دم چرا که واقعا برای ما خانمها سخته که بخوایم جلوی اون همه مرد بریم ظرف و ظروف بشوریم و اونام وایسن اونجا و نگامون کنن . تازه من فکر می کنم اونا دارن انتقام کارهایه شخصی رو که برای دیگران انجام میدن از اون بد بخت   می گیرن ولی من دلیلی نمی بینم که بخوام واسه کارهایی که تا حالا همشون دیگه تقریبا دارن یواش یواش شخصی می شن از کسی که حتی گناهی نداره انتقام  بگیرم اما هر از گاهی منم از روی تنبلی یه خورده فرمایشاتی می دهم ها خودمونیم ولی انصافا تا حالا هم نشوده واسم اونا رو انجام بده خوب به منم بر نخورده چون می فههم درک می کنم که اگه قرار باشه از هر نفر 1 خورده فرمایش قبول کنه باید حدود 25 تا خورده فرمایش اجرا کنه .

  ولی انصافا بعضی ازآقایون و  خانمها هم خیلی خودخواهی می کنن خوب اینکه با قاشق کوچیک پنیر بخورن یا چنگال ناهارخوری چه فرقی میکنه که بابته اون لج می دن . واقعا دیگه تو کار این مردم موندم . اصلا به قوله یه نفر بابا به تو چه تو چکاره ای که می خوای نظریه صادر کنی . اصلا یه فکری به ذهنم رسید من از فردا بشقاب و قاشق خودمو می زنم زیره چادرمو و می برم میشورمش و بی خیال حرف و حدیث مردم بذار هر جوری می خوان در موردم قضاوت کنند بقیه هم خودشون می دونن می خوان به هم  احترام بذارن  یا  نذارن . صلاح کاره خویش خسروان دانند . نمی خواستم دیروز این متننو آپ کنم چون به نظرم بیمعنی  می یومد چون شما چیکار کنید که تو کارخونه خراب نشده ما چه خبره ولی بعد پیشه خودم گفتم خوب هر کدوم از شما مطمئنا اگه مدیر آشپزخونه  نباشید یه مدیر آشپزخونه دورو برتون بی توقع و با حقوقی کمتر از شما در حال تلاش و زحمته راستی شده تا حالا بهش لبخند بزنید با رویی گشاده بگید خسته نباشی . یکم اگه دور و برتونو درستر نگاه کنید آدمهایی رو می بینید که واقعا به دلگرمی شما نیاز دارن . ما هممون آدمیم وااااااااااااااااای تو وبلاگه خیلی دور خیلی نزدیک که لینک دادم یکسری تصاویر توپ از تبعیض نژادی هست که توجهتونو به اون جلب می کنم . تو رو خدا یه کم از منیتتون کم کنید . از تو دردسر افتادنه دیگران حتی شده یخورده ناراحت شید و اینقدر با دمتون برا مشکلاته دیگران گردو نشکنید .