ما داریم کجا می ریم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

می خوام امروز برات یه چیزی تعریف کنم که موقع خوندش آب سرد روت بریزن بگی به به چه آب گرمی بس که یخ کردی خودت .
خیلی وقته دنباله یه کار می گشتم که مناسب شخصیتم باشه یه روز که تو دفتر دوستم نشسته بودم و داشتم براش لوح های تقدیرشو درست طراحی می کردم آگهی نامه معتبری رو مطالعه آوردن و منم طبغ عادتم شروع به زیر و رو کردن قسمت مشاغلش شدم که ناگهان دیدم به به! یه کاره نیمه وقت توش داره بهم چشمک می زنه به خیاله خودم همای سعادت رو شونه هام نشسته و برا اینکه پرش ندم یواش به سمت تلفن خزیدم دریغ از اینکه شانس من همیشه جلوتر از خودم راه می افته می ره به سمتی که می خوام برم تماس گرفتم مردی برداشت و شرایط کار و گفت گفتم من نیمه وقت می خوام بیام گفت باید حضوری صحبت کنیم گفتم الان نمی تونم بیام گفت سعی کن بیای از اونجایی که محله کارش با دفتر دوستم بیشتر از ۵ دقیقه فاصله نداشت گفتم باشه الان می یام سریع دفتر و بستم و به سمت شانسم پرکشیدم . با اینکه آدرسش یه طوری بود که همه ۱۰ بار گم می شدن نمی دونم چرا انگار یکی منو برداشت گذاشت اونجا ۳ سوت پیداش کردم مرده خودشم تعجب کرده بود گفت از فارسها بعیده اینقدر زود پیدا کنن گفتم بذار هر چی می گه بگه برام کاره مهم بود یکم صحبت کرد تا اینکه یه ظریفه (منظورم همون دختر ) دیگه وارد دفتر شد بهش گفت خانم این فارسه اینقدر زود پیدا کرد شما تا حالا ۴ بار زنگ زدی آخرشم بعده نیم ساعت الان پیدا کردی خانمه هیچی نگفت و نشست بهش گفت اول بگو مجردی یا متاهل گفت تقریبا متاهل گفت اهان حالا شد یعنی چی ؟ گفت نامزد دارم گفت رضایت داره بیای یا نه گفت آره بهش گفت پس برو با اون بیا دختر رفت و به من گفت مجردی دیگه گفتم بله گفت چرا گفتم چرا نداره شاید هنوز از جونم سیر نشدم .گفت خوبه این بهتره بعد گفت ببین ما اینجا خیلی راختیم گفتم خوبه گفت سابقه کار داری گفتم من از ۱۶ سالگیم کار می کردم تو کاره مطبوعات بودم از خبرنگاری شروع کردم تا مسئول صفحات فرهنگی و ورزشی بودم و الانم تو کاره فیلمسازی هستم به خاطره اینکه تو جاهایه مختلفی کار کردم انعطاف پذیریم خیلی زیاده نسبت به محیط کارهای مختلف و می تونم منطبق با قانون هر جایی می تونم بشم . گفت خوبه چند وقته پیشم یه خانم اومد اینجا بیوه بود (این بیوه رو خیلی با تاکید گفت ) و اونم مثله تو می گفت من خیلی انعطاف پذیرم منم قبول کردم و گذاشتمش تو یکی از دفترام کار کنه و حقوق دو ماهشم پیش پیش دادم ولی سه چهار بار امتحانش کردم دیدم واقعا انعطاف پذیره و خوب الانم داره خیلی خوب کارشم می کنه .
منم بی خبر از همه جا بهش گفتم خدا خیرتون بده .تو دلم می گفتم خدا شکرت بالاخره یه کاری واسم پیدا کردی که اینقدر خوبه .
بعد گفت چند وقته پیش به منشی قبلی اینجا گفتم یکی مثله خودت برا دفتر دوستم پیدا کن اونم رفته بود یه دختر و تو اتوبوس دیده بود و بهش گفته بود که می خواد کار کنه و با جوابه اون قرار شده بود بیان پیشه من . فرداش اومدم خواستم دفتر و باز کنم دیدم یه دختر خیلی خوشگلو خوش اندام واستاده جلو در دفتر گفت با آقای (کوفت ) قرار دارم دیدم اسمم بلده گفتم بیا تو اومد تو و منم فرستادمش پیشه رفیقم کار کنه رفیق بیچارم سر ظهر دستشو مالیده بوده اینور اونور دختره ! دختره بی فرهنگ و بی شعور با کیف زده بودش و فرار کرده بود دوستم اومد پیشم منم عصبانی شدم به منشیم  گفتمبهت گفته بودم  یکی مثله خودت برام پیدا کن و اخراجش کردم .چند روزه بعد همون دختر ه (بی فرهنگ و بی شعور ) اومد دفترم من باهاش بد صحبت کردم ازم معذرت خواهی کرد و گفت می خوام پیشه تو کار کنم منم بردمش تو یکی از دفترامون که تو یه سوئیته و بهش گفتم اینجا کار کن حالا هم ظهرها بهش هر از گاهی سر می زنم . بعد یه خانواده اومدن تو (یه پدر و یه مادر و یه دختر ) پدره گفت واسه آگهیتون اومدیم مردک گفت بفرمائین اصلا خوب کاری کردی که با دخترت اومدی و ..... خلاصه باهاشون کمی صحبت کرد و بهشون گفت ضامن چی دارید من باید رو چه حسابی دفتر و به این دختر بسپارم  گفتن ما تو همین پاساژ قبلا یه مغازه خیاطی داشتیم و فلان کس و فلان کس مار و می شناسن این که انگار دید اینا خیالی آشنا ماشنا دارن و مردم ارتشی بازنشسته بود گفت به هر حال خیلی کسا نیاز دارن که کار کنن پس اگه قبول نشدید ازم ناراحت نشید اونها خداحافظی کردن و رفتن . من که یکم دوزاریم افتاده بود گفتم من انعطاف پذیر هستم ولی یه چیزهایی هم برام خیلی مهمه گفت مثلا گفتم اینکه محیطه کارم امن باشه گفت مثلا با اسلحه تهدیدت نکن گفتم منظورم این نیست منظورم یه سری مسائله دیگست گفت مثلا چی گفتم خوب خودت فکر کنم متوجه هستید گفت خودت گفتی انعطاف پذیری گفتم بله ولی نه نسبت به هر مسئله ای من منظورم این بود که برام مهم نیست طرف بداخلاقه یا مهربونه یا روش کارش چیه !
  یدفعه گفت ببین با یه خانم می شه ۱۰۰٪ بود ولی با یه دختر معلومه که نمی شه منم خیلی مواظبه سلامتیم هستم که واسه یکم لذت بیشتر نخوام خودمو به هزار تا مرض بندازم من هیچ موقع از هر کسی لب نمی خوامولی تو هم یه کم رفتارتو باید تعدیل کنی .
من که شکه شده بودم گفتم مثلا   ممکنه من با یه اقا دست بدم ولی هیچ احساسی درش بوجود نیاد این اشکالی نداره هر چند از این کارم خوشم نمی یاد دیگه کلافه شده بود بهم گفت ببین بذار روشنت کنم من اگه باکسی دست می دم یه جورایم می شه و احساسی درم بوجود می یاد اینجام خیلی راختیم صاحب کارخونه یه پیرمرده پس آقا بالا سری نداریم که بهمون گیر بده منم اونطوری نیستم که بخوام زیاد لذت ببرم همون کمشم واسم کافیه اون پیرمده هم نباید هیچی بفهمه . من که داشتم دیونه می شدم گفتم خیلی متاسفم من نمی تونم با شما کار کنم بلند شدم گفت بذار یه چیزه دیگم بگم یه بار یه دختره مثله تو از این حرفها زیاد می زد پیشم کار نکرد و بعدا رفته بود پیشه یه نفر کار می کرد که با دوستاش کرده بودنش توپ فوتبال می گه آخرش برگشت پیشم و گفت اینطوری شده منم رفتم پسر رو زدم و دوستاشم تهدید کردم که حق ندان برن اونجا بعد یه روز دختر اومد پیشم بهش گفتم احمق تو که اینطوری بودی چرا پیشه خودم نموندی که امنیتش بیشتره حالا تو هم فکر نمی کنم کاری بتونی پیدا کنی که عاری از این مسائل باشه منصرف شدی بیا پیشه خودم خونه و ماشین و موبایل هم بهت می دم فقط باهام باش تو از اونهایی هستی که ارزشه زیادی داری . ببین این انگشتر و یکی از همکارا بهم سفارش داده در ازائ کارش ۱۰ دقیقه واستی میبینیش .
بهش گفتم متاسفم حاظرم از گرسنگی بمیرم ولی با شرف بمیرم نونه منو خدا می ده اگه بخواد بهم بده بهتره از راهه شرافتمندانه بهم بده در غیره اینصورت حتما صلاح نیست که نون بخورم پس نیازی به امثاله ادمهای حیونی مثله تو ندارم .
گفت وای به حالت اگه بری به اینو اون بگی
گفتم نه مطمئن باش نمی خوام نونه اونهایی رو که توکلشونو از خدا بریدنو و به بنده خدا چسبیدنو ببرم بمون تو نادانیه خودت .
اومدم بیرون دلم می خواست هوار بکشم از همه مردهای تو خیابون مسیرم نفرت پیدا کرده بودم حتی از زنها دلم می خواست بمیرم و تنم به تنه هیچ کس نخوره حالم داشت از بوی مردم به هم می خورد به چه وضعی به دفتره دوستم رسیدم خدا می دونه منتظره دوستم بودم اون که اومد گفت وای چرا این شکلی شدی پس جریانو براش گفتم حالش خیلی گرفته شد و برام جریانی رو تعریف کرد که صد برابر از این بدتره .
همیشه بد و بدتر در جریانه فقط خدا باید به دخترایی مثله من کمک کنه والا معلوم نیست چه اتفاقی برامون بیفته بعدا می گن چرا افسردگی گرفتن جونهامون والا من دپرس شدم افسردگی دیگه چیه .
خدا به دادمون برس نذار محتاجه خلقه کثیفت بشیم این جریان یه چیزه خوب داشت برام
من صبحها می رم یه جایی سر کار که صاحبش آدم کله گنده ای و کار ه دومشم عضو هیئت علمیه دانشگاهه آزاده ولی آدمیه که اهله حالو مشروب و این حرفهاست خیلی از زمونهای جونیش که چه کارهایی می کرده تعریف می کنه خوشبختانه خودش می گه تو محیط کار فقط باید کار کرد . همون روز که این اتفاق برام افتاد صبحش اومد تو و دستشو به علا مت دست دادن دراز کرد منم هول شدم و باهاش دست دادم ولی تا دو ساعت همینطوری دستمو با مانتوم پاک می کردم اون متنه پائینی ( صحبت با خدا رو ) همون روز بعد دست دادنه رئیسم باهام نوشتم از دسته خدا دلخور بودم منی که دست دادنو برا خودم مسئله جنسیه بزرگی می دونستم به خدا شکایت کردم ولی خدا باز خدائیشو به رخم کشید و منو بعد از ظهر فرستاد پیشه اون مردک که ببینم که خدا اونقدر ها هم که فکر می کنم ولم نکرده ولی خدا چی می شه یه جایی کار کنم که اون دنیا واسه خاطر کار های ناشایست مردم من مجازات نشم .
خلا صه فردای اون روز ملاقات وحشتناکم با اون مردک ماجرا رو برا رئیسم تعریف کردم و توش ماجرای دست دادنم گفتم و این شد که الان دو روزه رئیسم دیگه باهام دست نمی ده آخه بهش گفتم چقدر از این کار بدم می یاد خوب خدا رو شکر اونم از اونهاییه که رعایت کرد خدایا شکرت شاید اگه اون جریان پیش نمی یومد که من برا رئیسم تعریف کنم الان هنوزم تو شکنجه دست دادن رئیسم بودم . نه اینکه فکر کنید املم نه ولی به خدا من چیزهایی از این مردها دیدم که اگه شما دیده بودید باهاشون صحبتم نمی کردید چه برسه دست بدید هر چند منم چاره ای ندارم ولی اگه یه روز به جایی برسم که مجبور بشم برا ادامه زندگیم به کسی باجه جنسی بدم ترجیح می دم خودمو بکشم .
از این به بعد یا آپ نمی کنم دیگه یا هر روز آپ می کنم
نظرات 9 + ارسال نظر
ستاره دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 09:57 ب.ظ http://eshgegobargerefte.blogsky.com

دلتون بسوزه خودم اولم . دوم اینکه واقعا که چرا اینقدر دیر دیر بهم سر می زنید. سوم اینکه شدم اینجا تنها بدونه تو
بدونه تو تنهایم
من دوست دارم
از تو خیلی دورم
تو خیلی نازی
تو خیلی خوبی
یاالله تو کجایی
یالله بیا بیشم یاالله
بدون تو تنهایم
بیا پیشم یا الله
حمید رضا . نیلوفر . نازنین و مهدی خاطره و پرستو . روزنه امید.سوسمار بی دندون . عمو هندونه و جناب آلبالو . زهرا و کریم و دروغگو و شبنم و بقیه .....پس شماها کجائید یاالله شدم اینجا تنها بدونه شما ها تنهام این دله من تنگه برا شما ها شدم اینجا تنها بدونه شما تنهایم یا الله .

نیلوفر سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 03:48 ق.ظ http://to0otfarangi.blogsky.com

هه! چی فکر کردی پس؟ فکر کردی اینجا امریکاس یا ژاپن که شخصیت کاری تو و یاعملکردت مهم باشه؟نه عزیزم! اینجا ایرانه! اینو باید بکنیم تو کلمون! اینجا برای رسیدن به هر چیز کوچک و بزرگی باید تاوان های سنگین بدی....اگر بخوای به پول زیاد برسی باید دزدی و کلاه برداری کنی! اگر کار اداری داشته باشی....باید از طبقه ی اول تا دهم دم همه رو ببینی! دادگستری کار داری؟! باید دمه قاضی و وکیل رو ببینی!از استاد دانشگاهت نمره می خوای؟ باید دمشو ببینی! چرا که اینجا ایرانه! بذار یه چیزی واست تعریف کنم: من عربیم خیلی ضعیفه بنابر این کلاس عربی برای کنکورم می رفتم! همیشه به استادم می نالیدم که چه جوری تو کنکور با عربی سر و کله بزنم! یه روز که همه از موسسه رفتن منو نگه داشت که روش تست زدن به من یاد بده!....منم از همه جا بی خبر....یهو بی مقدمه برگشت به من گفت:می خوای کاری کنم که عربیت رو ۱۰۰٪ بزنی؟گفتم چه جوری؟! گفت بهت یاد میدم!گفتم اهان! تدریس خصوصی؟ گفت اره! در مقابلش بهم چی می دی؟گفتم هر چی که حق الزحمه تون باشه! گفت د نشد! من پول نمب خوام! دست و پای و همه چیزه تو رو می خوام ما خودم! تنها چیزی که یادمه اونقدر با سرعت از پله ها دوییده بودم که ۲ بار خوردم زمین! دیگه کلاس کنکور نرفتم از اون روز....اینو گفتم که بدونی از این چیز ها تو این خراب شده زیاده....خدا خودش ما رو حفظ کنه....هر چند تا موقعی که عقاید ما حرف اول رو بزنه هیچ کسی نمی تونه غلطی کنه گلم...همیشه همینقدر پاک و مصمم باش!( دپ مپ هم تعطیلش کن ابجی و بزن قدش!!)

مرداب خاطره سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 08:51 ق.ظ http://khaterehmordab.blogsky.com

سلام
بعضی وقتها از اینکه تو همچین کشوری زندگی می کنم که کوچکترین کاررو می بایست از راههای خارج از عرفش انجام داد از خودم بیزار می شم کشوری که انسانیت وپاکی کمک به همنوع شخصیت وتوانمندی و... دیگه توش جایی نداره وداره به افسانه تبدیل میشه.....

یه دوست سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:26 ق.ظ http://www.money4u.blogsky.com

سلام دوست عزیز ما برای کسب درآمد از اینترنت محیطی شفاف و ساده برایتان مهیا نموده ایم .....خسته نباشین ...مطالب جالب و جدیدی رو در مورد تنها راه(( قانونی ))کسب درآمد از اینترنت در (ایران ) توسط یک سایت فرهنگی و3شرکت بزرگ ایرانی باحمایت کلیه بانکهای سیستم طرح شتاب..... که موفق به راه اندازی سیستم بازاریابی شبکه ای جالبی شده اند....و شمامیتوانید از هر نظر به آن اطمینان داشته باشید ...را نوشته ام...... فرصتهای مناسب در زندگی به ندرت پیش میایند.....شانسی که شاید دیگر سراغ شما نیاید!!!!!! با بهترین آرزوها...
www.money4u.blogsky.com

حمیدرضا سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 03:57 ب.ظ http://nimnegah.mihanblog.com

ای بابا ! چرا من انقدر دیر رسیدم پس ! ( معذرت میخوام خودت که میبینی وبلاگ خودمو وقت نمی کنم آپ کنم ...)
میدونم این خیلی اتفاق بدی بود شاید تحملش برات سخت بود ولیکن اینکه باید خیلی خوشحال باشی خیلی از خدا تشکر کنی که چشم و گوشت رو اینجوری باز میکنه ...
حداقلش اینه که میفهمی اون خیلی دوستت داره که به سرنوشت اونایی که خودت تعریفشون رو کردی دچارت نکرده و تو رو حفظ کرده (از طریق خودت از طریق اعتقادت ) .
توی این وضعیت وقتی خیلی از این دخترا بغل خیابون وای میسن که ... اینکه شما اینطوری محکم بایستی و بگی نه ! شاید بزرگترین سرمایه ایه که خدا بهت داده ..
من که به چیزایی که تو داری حسرت میخورم ...
تا وقتی این اعتقادات رو داری مطمئن باش موفقی (حتی اگه ظاهرا موفقیت رو نبینی ) و مطمئن باش که خدا خیلی دوستت داره ...
منو دعا کن
اگه دیر دیر میام منو ببخش ولی مطمئن باش همه رو میخونم .
حمیدرضا - مدینه منوره

تنهاـفریاد سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 04:33 ب.ظ http://bito-harghez.blogsky.com

سلام دوست عزیز امید وارم که مو فق باشی و همیشه شاد و پیروز وبلاگت قشنگ بود
به منم سر بزنی خوشحال میشم .

سوسمارنارنجی سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 09:04 ب.ظ http://orangealigator.persianblog.com

اول اینکه من کجام بی دندونه؟؟؟؟ (خب معلومه دهنم دیگه!!!!) ... دوم اینکه چقد لجن بود اون آقاهه... حالا مال تو خوبه یکی به من می گفت اگه بخوای کار کنی اینجا رسما می کنمت!!!!! ... شرطش این بود!!! ... ببخشید اینطور واضح گفتما... بعدشم ایران و امنیت؟؟!؟!؟؟!!!!؟!؟!؟؟!!!! حرفی زدی ها... امنیتم کجا بود (مثل آقای کاووسی بخون)... به روزمااااا ... که دیگه نیای بگی دیر دیر می آپم... الهی قربونت برم غصه نخور.. خدا بزرگه

آتنا پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:02 ق.ظ http://4tena.blogsky.com

سلام خانومی... خیلی وقته سر نزدم ببخشید ... اگه میشه وقتی آپ میکنی خبرم کن ...
من همه نوشته هایی رو که نخونده بودم و خوندم و باید بگم که خیلی متاسفم ... این مردا ... اه اه ... البته خوب هم اون وستها پیدا میشه اما کوشن؟ ...

اون داستانی رو که شروع به نوشتن کردی رو هم خوندم اما حالم خیلی گرفته شد چون بقیشو ننوشتی هنوز ... کفم برید ...
داستان واقعیه؟ :)

منم آپ کردم مثلا بعد از یه ماه ... خوشحال میشم سر بزنی ...

آتنا پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 04:02 ب.ظ http://4tena.blogsky.com

قربون تو اینقدر مهربونی ... نه من ستاره های آسمونم نمیخوام ... از خدا چیز زیادی هم نمیخوام ...
فقط یکم آرامش ... همین ... به نظرت چیز زیادی ازش خواستم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد