پری های قرن حاضر

اصلا رفتم بازیگر شدم که یه روز یه پری واقعی باشم ولی باور نمی کنی اگه بگم حالا که پری شدم دیدم عرضه پری شدنو ندارم پری بودن هم واسه خودش شانس می خواد رفتم تو فیلمی پری شدم که تهیه کنندش بسیجی بود و اجازه نمی داد پری به پسری که عاشقش می شه لبخند بزنه تو تعریفه خیلی ها خوب بودن یعنی بدون دیدن عاشق شدن پس کجاست آن معانی؟ ؟معانی که خودشون هم بهش اعتقاد ندارن نمی دونم دیدید یا نه که خودشون .......................... می دونم که جای نقطه چین ها رو خیلی راحت و دقیق پر کردی آخه دیگه هممون می دونیم چه خبره ! توی این دنیای بزرگ فقط من و تو اضافی هستیم و حقه بودن و موندن رو نداریم ! گاهی اوقات آدم باید جملاتی رو بگه که دیگران ازش می خوان اعتقاد داشتن مگه برای اونها مهمه همین که وادارت کنن به چیزهایی که نمی دونی چی هستن اعتراف کنی همین کافیه !مهم اینه که اونها ازت می خوان ! همه به صورت تو به صورت و معانی ! چندین بار دلم می خواست شنله مزخرفمو که بیشتر شبیه یه پرده بود و بهم بیشتر حسه پنجره بودنو می داد تا پری رو بازکنمو پرتش کنم یه گوشه و بگم به خدا درده جامعه ما اینا نیستن ! دلم می خواست بگم جون های الانه ما اونقدر اسیر مشکلات هستند که نمازشونم وقت ندارن مثله یه آدم بخونن چه برسه به عشقشون که بخوان با این مفاهیم فلسفی دست و پنجه نرم کننند. نمی دونم شاید اشتباه می کنم شاید حق با اونهاست ولی دلم می خواست اول از خوده کسی که این فیلمنامرو بازنویسی کرده بپرسم که خودت چی ؟ کجاست معانی که گفته ای ؟کمی از آن معانی را در خودت نشانم بده ؟ آخ کجایی کایاک ؟ دلم برا صدای آرام بخشت لک زده ؟ تو هم قربانی شدی مگه نه ؟ نمی دونم دیگه احساس ندانستن عمیقی می کنم ! بگذریم .....اونقدر سر چیزهای بی خودی لبخند زدن یا نزدن به پسره نگاه کردن یا نکردن و ..... به پری بدبخت گیر دادن که مغزم قفل کرد و دیالوگهارو دیگه نمی تونستم بگم آخرش فیلمبرداری رو تعطیل کردن تا من کمی مغزم استراحت کنه بعده خوردن یه آب قند پر ملاط تونستم نقشمو برم ولی فکر کنم از این به بعد غلط کنم دیگه پری ای  بشم که خودشم ندونه کیه ؟  بدبختی آخر مرداد هم قراره نقشه جادوگر رو برم وای به حالم . ..... ای خدا چی می شد من یه پری آزاد بودم که خودم می دونستم باید چی کار کنم . من که فکر می کنم بعضی وقتها بسیجه ما به چیزهایی گیر می ده که واقعا بی خوده واسه همین جونها مون اینجوری از مذهب فراری شدن گیر دادن های بی خود آزادی های بیش از اندازه هر دو می تونه به یه اندازه مخرب باشه .جالب اینجاست بین خودشونم تفاهم نیست یکی می گه تو پری هستی یه پری مهربون یه پری که همیشه لبخند به لب داره ! یکی دیگه با عصبانیت می گه چرا لبخند می زنید پری باید جدی باشه ! دوباره همون اولیه می گه یه پری با آدمهای واقعی فرق می کنه تو که عاشقه پسره نشدی خیلی بی تفاوت باش نسبت به حرفهاش. حرفاش رو تو نباید تاثیر بذاره .یکی دیگه می گه عاشقانه نگاه کن . یکی دیگه می گه چرا چهرت با حرفهای پسره تغییر نمی کنه ؟ و ...... و ...و وهای دیگر خدای من شانس آوردم که فقط مغزم  یه لحظه کلید کرد والا ممکن بود اصلا مغزم بترکه . نمی دونم شما هم گاهی اوقات کلید کردید یا نه ؟ ولی من اونروز این اتفاق برام افتاد .خستگی اون روز هنوز از تنم خارج نشده .جسمم و حالا نمی گم اون به کنار روحمو می گم که از این دنیا خسته شده و دنیا رو مثله قفسی تنگ تنگ تنگ برا خودش می دونه .نمی دونم کی قراره این شکنجه تدریجی تموم شه ! دلم می خواد بخوابم و دیگه هرگز هیچی احساس نکنم حتی دلم نمی خواد بمیرم چون اون دنیا تازه اول بدبختی هامه دلم می خوا فقط نباشم کاش می شد برم تو یه غار زندگی کنم هیچ کس نباشه هیچ کس فقط خودمو خدا .دلم می خواد ساعتها بشینم و به خدا شکایت این مردم و بکنم مردمی که کمی رحم و مروت و مهربونی تو ذاتشون نیست .کاش یکم بیشتر به فکر روحیه و شخصیت و انسانیت دیگران بودیم . کاش ...... 
دلم می خواست اونقدر قدرت داشتم که می تونستم به تک تک آدمها چه خوب چه بد یه ستاره هدیه بدم دلم می خواست حداقل یه سبد ستاره داشتمو به کسایی که احساس نیستی می کنن یه ستاره از ستاره هام می بخشیدم ولی حیف که نه یه آسمون ستاره دارم و نه حتی یه سبد ستاره .

نظرات 8 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 10:56 ب.ظ http://pashew-life.blogsky.com/

salam khaste nabashi aliyeeeeeeee tabrik migam vaghehan ghashang bod be ma ham sar bezanid khoshhal mizanam bye

لیموی صورتی یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:22 ق.ظ http://pacific.blogsky.com

هم آزادی بیش از حد هم محدودیت بیش از حد..هر دو به یه اندازه بدن...بات موافقم...

به به لیمو خانومی نازنیه خودم چه عجب چشممون به جماله خطه شما روشن شد دیگه یواش یواش داشتم ازت دلخور می شدم آخه فکر می کردم فراموشم کردی.

lilac.lady یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 10:15 ب.ظ http://goledavoodi.blogsky.com/

سلام
خواستم برای شعریکه اون بالا نوشتی کامنت بدم دیدم اجازه کامنت ندادی براش!
شعر زیبایی بود
موفق باشی

دروغ گو دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:42 ق.ظ http://www.az-dorogh-badam-miad.blogfa.com

سلام.حالا آپ میکنی و به من نمی گی؟دستت درد نکنه.
من بهت سر میزنم ولی تو ....
من آپ کردم.منتظرت هستم.
نوشته هات رو هم می خونم و نظرم رو می نویسم.
منتظرتما.
شاد باشی بی معرفت.

حمیدرضا دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 10:26 ب.ظ

اووووووووووووووواه چه قدر نوشتی !!! بزار بخونم ...

حمیدرضا سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:06 ق.ظ http://nimnegah.mihanblog.com

بابا خوب تقصیر من چیه ؟!؟! این بلاگ اسکای تون خرابه نمی ذاره آدم ۲ تا نظر بده ...
والا ما که مثل شما سوپر استار نیستیم از هنرپیشگی و از این حرفا هم سر در نمیاریم ! ولی با حرفات موافقم ... وقتی فرهنگ مملکت بیفته دسته یه مشت بی فرهنگ نا متعادل خیلی اتفاقهای قشنگ تر از اینا هم میفته ...
یا حق !

نیلوفر سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:51 ق.ظ http://to0otfarangi.blogsky.com

اینها رو ول کن بابا گلم! از ما گذشته دیگه که بحث های فلسفی ای شبیه این که؛«پریها ایا باید محجبه باشند و یا بی حجاب؟!!!!(چه جمله ی مسخره ای)» بکنیم! اینها رو بی خیال.................اما پری بودن چیزه خوبیه! توی داستان پینوکیو بودن خوبه! این که ادم یه چوب دستی فکستنی داشته باشه که باهاش دل ستاره رو شاد کنه....نیلو رو دانشگاه قبو کنه....این مملکت رو که ازش گند بلند می شه درست کنه خوبه!....گلم بی خیال اونها....لذت پری بودن رو ببر! با شنلت چند بار دور بزن.....بگو اجی ...مجی و منم شاد کن.....دلمون به همین چیز ها خوشه این روزها..........

الهه چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:11 ق.ظ http://www.scarlet.blogsky.com/

در عوض عزیزم یه دله مهربون داری.
همینم کافیه.
دوست دارم.
به شقایق سوگند که تو برخواهی گشت
من به این معجزه ایمان دارم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد