بعد از دو روز افسردگی شدید و نا امید بودن از زندگی امروز بالاخره با احساس شادی از خواب بیدار شدم چون دیروز قرار شد با وجود کمبود وقتی که به خاطر اداره ای بودنم دارم با اینحال با اصرار دوستان یه بخش از برنامه پشت بام و من اجرا کنم از سوی دیگه هم با اصرار های خانم جعفری و اقای یوسفی کارگردان یه پروژه تلویزیونی قرار شد یه نقش که به ساعت کاریم لطمه نزنه بگیرم تا از عالم بازیگری که مدتی ازش دور شدم بودم نبرم خبر دیگه اینکه بالاخره دارم پروژه فیلمی رو که خودم کارگردانی کردم به نیمه برسونم و این کلی باعث شادی من شده و کلی انصافا افسردگی و بی حالی که تو این دوروزه  به محیط تزریق کرده بودم  با خنده و روی خوش امروزم تلافی کنم .

خوب اینم یه جورشه دیگه دیروز یکی از دوستام بهم می گفت هی تو نمی خوای شوووور کنی گفتم هر وقت از جونم سیر شدم چشم روی چشم . بهم گفت واااااااااااااااااادلیلت چیه

آخه شما بگید دختری که از درد شونه کردن موهاش می ره موهای بدبخته بیگناهشو قارچث می زنه و از سر کار که می رسه حتی شامشم رو میز کار می خوره و زمانی که پشته کامپیوتر نیست یا داره شعر می گه یا داستان می نویسه یا فیلمنامه سرهم می کنه و اصلا هم از غذا پختن و بشور بساب متنفره  کدوم مرد عاقلی روز چهارم با اردنگی پرتش نمی کنه بیرون .

خوب اگه همچین کسی رو پیدا کردید که تازه شرطهای منم که شامل یه مرد خوب و منظم و با ادب و سر به زیر و اهل زندگی و شیطون و با نمک و کار بلد منظورم اصول اولیه و آخریه بشور و بپز و بساب باشه و اصلا هم اهله قور زدن و در ضمن شکمو هم نباشه پیدا کردید لطفا به اولین کره ای که می تونید پرتابش کنید تا گیر من نیفتاده . تور و خدا حیفه جوونه بیچاره مردم نیست می خواین دستی دستی گورشو بکنید .

داشتم همینطوری توصیفات می کردم  که یکدفعه چشمم افتاد به  قیافه دوستم که حالا دیگه بیشتر شبیه باربا پاپایی  شده بود که بعد از صد بار تغییر شکل به هم گره خورده باشه  و چنان تو سرویس اداره زدم زیر خنده که خودم هنوزم که هنوزه خجالت می کشم .