اووووووووووووووه عجب روزگاری شده هیچ وقت فکر نمی کردم که یه روز منم به خاطر حرف مردم بخوام از یکی کار بکشم . چطور ؟

خوب براتون می گم تو شرکتمون ناهار باید خودمون ببریم واسه همین اولا که من اصلا از اصوله این شرکت که هر کی خودش کاراشو بکنه عیب می دونن خبر نداشتم خودم همه کاری می کردم ولی یه مدت بعد یواش یواش خانم ها و خصوصا یکی از مدیرا بهم گفتند به خاطر صرفه جویی در وقت و حفظ رعایت فاصله خانم و آقا بین خودت و آبدارچی آقا بهتره که زیاد نری آبدارخونه واسه بردن ظرف و شستن اونها و غیره .... منم خوب چاره ای جز قبول این موضوع هر چند برخلاف اصول و عقاید انسانی می دونستم شدم و ببخشید مثله .... می خوردیم و بلند می شدیم راه میفتادیم هر چند همیشه من از این کار احساس شرمساری می کردم و موقع رد شدن از در آبدارخانه از اقای محترمی که اونجا مشغول کار هستند عذر خواهی می کردم ولی در هر صورت این کارم که باعث نمی شد ایشون موقع جمع کردن اونها احساسه بدی بهش دست نده . تازه یکی از مدیرا می گفت حتی بده غذاتو هم اونا برات گرم کنن . هر بار خانمها در مقابله اعتراض من به این کاره خودخواهانمون می گفتن نه بابا ولش کن خودش می یاد می بره . و حتی برای گرم کردن غذا هم با اینکه بارها بهش تذکر داده بودند که اجازه نده  افراد غذاشونو تو آبدارخانه گرم کنن ولی ایشون به خاطر احترام به وقت و شخصیت بقیه این لطف و به اکثر افراد می کرد ولی حالا که به خاطر تنبیه مبلغ 100000 ریال از حقوقش کسر کردند اونهم با کلی توهین بهش هیچ کس این وسط نیست که بگه بابا این اقا این همه خارج از حیطه وظیفش بهمون محبت کرده لااقل ازش دفاع کنیم همه مثله همیشه مثله موش در رفتن تو سوراخاشون و خلاص . ولی من به این فکر افتادم که همشونو بکشم بیرون و اون مبلغ و بینشون تقسیم کنم و اگه هرکس 1000 تومان بذاره پوله جریمه حل می شه و این دو تا نکته مثبت داره :

1 : اون آقای محترم تا آخرش عمرش پشته دستشو داغ نمی کنه که دیگه به کسی خوبی نکنه

2: تو این دوره زمونه وقتی حقوقها 1200000  ریال است 100000 هزار که سهله 10000  ریالم واقعا نعمته  و این انصاف نیست ایشون به خاطر محبت به ما تنبیه بشن .

3: اون اقا می فهمه که هنوز هم تو این دنیا وقتی ظلمی به کسی می شه کسایه دیگه ای هستند که بخواد روشون حساب کنه و کلا خوش آموزی خوبی برا همه می شه همینطور واسه آقایون محترم  بالادست که بفهمن تو این دنیای دو روزه اگه گذشت نباشه دنیا تبدیل به زباله دانی میشه که آخرش بچه های خودشون هم تو این دنیا خفه می شن .

حالا نمی دونم کاره درستی هست مطرح کردن این موضوع یا اگه این موضوع رو مطرح کنم با واکنشهایی عجیب و قریب روبرو می شم . نمی دونم واقعا تو کاره مردم این شهر موندم . ادم برای اب خوردنم باید 6 بار این طرف اونرفشو دید بزنه که نکنه یه بار به تریج قبای کسی بر بخوره و برات بشه درد سر .

و اما امروز :

متن بالا محصوله تفکراته دیروزه ولی امروز جریاناتی به مراتب مسخره تر  که خودش نشان دهنده صحت حرفهای دیروز من است پیش آمد که براتون تعریف می کنم

دیشب که داشتم می رفتم مسئول خدمات ها رو دیدم و ازشون خواهش کردم که اون مبلغ رو از حقوق ( به قوله خودش ) مدیریت آبدارخانه کم نکنن ایشون با خنده گفتند نه بابا برا ترسوندش این حرف و زدیم منم گفتم پس خوب شد ازتون پرسیدم چرا که می خواستم فردا به بچه ها بگم مبلغ جریمرو نصف کنن بینشون و بپردازن آقای x خنده جالبی کرد و گفت خوب بیا حالا هی ما هر ماه می خوایم جریمش کنیم شما جمع کنید بهش بدید بعد دلیله این کار و که چرا اجازه گرم کردن غذا رو نمی دن پرسیدم که گفتند خانه بهداشت بهشون مجوز نداده و این حرفها ....................... امروز من وقت نداشتم واسه همین خانم های دیگه غذا رو گرم کردن و وقتی از طریق تلفن بهم خبر دادن که بیا غذا گرمه دیدم اووووووووووووووه چه بلوشویی تو پس زمینه دلیلشو پرسیدم ولی از اونجایی که روزنامه ایران( والا ما که خوندیم ولی توهینی ندیدیم ) غیرت پان تورکیسمی این ترکا رو جریحه دار کرده تمام مکالمات به زبان ترکی صورت گرفت که من غیر از چندین جمله بقیه رو الکی سرمو تکون دادم حالا نفهمیدم به من فحش میدادن یا مجیز مدیر عامل می گفتن .خدا عالمه . خلاصه بعد از کلی صحبت فصیحانه و ادیبانه و ترکانه یکی از خانمها خیلی راحت بلند شد و خداحافظی کرد و رفت و من هم بلند شدم ظرفها و لیوانها رو ریختم تو سینی و سوای خجالتی که میکشیدم خواستم ببرم که بهم گفتن کجا اگه این یه بار و ببری عادت می کنه و اونوقت یه بار که نتونستیم ببریم ...... حالا از همین حرفها دیگه آخه چه ارزشی داره تایپشون کنم . خلاصه منم قابلمه رو گذاشتم تو یخچال ولی دیدم آقای مدیر آبدارخونه خیلی دلخور تشریف دارن راستش دلم براش سوخت آخه حق داره ما میخوریم اون جمع کنه چیزی که مامانم همیشه باهاش مخالف بود و اصلا تو تربیت من واقعا همچین چیزایی وجود نداره ولی خوب حق و به خانم ها هم می دم چرا که واقعا برای ما خانمها سخته که بخوایم جلوی اون همه مرد بریم ظرف و ظروف بشوریم و اونام وایسن اونجا و نگامون کنن . تازه من فکر می کنم اونا دارن انتقام کارهایه شخصی رو که برای دیگران انجام میدن از اون بد بخت   می گیرن ولی من دلیلی نمی بینم که بخوام واسه کارهایی که تا حالا همشون دیگه تقریبا دارن یواش یواش شخصی می شن از کسی که حتی گناهی نداره انتقام  بگیرم اما هر از گاهی منم از روی تنبلی یه خورده فرمایشاتی می دهم ها خودمونیم ولی انصافا تا حالا هم نشوده واسم اونا رو انجام بده خوب به منم بر نخورده چون می فههم درک می کنم که اگه قرار باشه از هر نفر 1 خورده فرمایش قبول کنه باید حدود 25 تا خورده فرمایش اجرا کنه .

  ولی انصافا بعضی ازآقایون و  خانمها هم خیلی خودخواهی می کنن خوب اینکه با قاشق کوچیک پنیر بخورن یا چنگال ناهارخوری چه فرقی میکنه که بابته اون لج می دن . واقعا دیگه تو کار این مردم موندم . اصلا به قوله یه نفر بابا به تو چه تو چکاره ای که می خوای نظریه صادر کنی . اصلا یه فکری به ذهنم رسید من از فردا بشقاب و قاشق خودمو می زنم زیره چادرمو و می برم میشورمش و بی خیال حرف و حدیث مردم بذار هر جوری می خوان در موردم قضاوت کنند بقیه هم خودشون می دونن می خوان به هم  احترام بذارن  یا  نذارن . صلاح کاره خویش خسروان دانند . نمی خواستم دیروز این متننو آپ کنم چون به نظرم بیمعنی  می یومد چون شما چیکار کنید که تو کارخونه خراب نشده ما چه خبره ولی بعد پیشه خودم گفتم خوب هر کدوم از شما مطمئنا اگه مدیر آشپزخونه  نباشید یه مدیر آشپزخونه دورو برتون بی توقع و با حقوقی کمتر از شما در حال تلاش و زحمته راستی شده تا حالا بهش لبخند بزنید با رویی گشاده بگید خسته نباشی . یکم اگه دور و برتونو درستر نگاه کنید آدمهایی رو می بینید که واقعا به دلگرمی شما نیاز دارن . ما هممون آدمیم وااااااااااااااااای تو وبلاگه خیلی دور خیلی نزدیک که لینک دادم یکسری تصاویر توپ از تبعیض نژادی هست که توجهتونو به اون جلب می کنم . تو رو خدا یه کم از منیتتون کم کنید . از تو دردسر افتادنه دیگران حتی شده یخورده ناراحت شید و اینقدر با دمتون برا مشکلاته دیگران گردو نشکنید .

 

نظرات 2 + ارسال نظر
شبنم خانومی دوشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 06:07 ب.ظ http://www.nasle3.persianblog.com/

سلام ستـــــــــــــــ-اره گلم نازم عزیزممممممممممممم / آره میدونم تاخیرم کبری شده / شش ماهه تو نت نبودم / منو یادته باوفا؟ شبنم ار برکه بی آب / برکه بسته شد / الان تو وبلاگ دوستم مینویسم / خوشحالم کن و سر بزن جیگر نازم / حرفت رو قبول دارم / من هم مثل خودتم / اما من به حرف کسی اهمیت نمیدم و کاره خودم رو میکنم واسه همینم خودم توبیخ میشم / مهم نیست / فدات شم دلم تنگ شده بود / بوس بوس /
قربانت شبنم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:37 ب.ظ

:-(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد