چهارشنبه 3 خرداد ماه سال 1385
http://helaleh.blogsky.com/

بچه ها ببینید من اصلا نه وقتشو دارم  نه میتونم الآن  جمله های قشنگ و.... بنویسم(اگه جمله بندیها م افتضاحه ببخشید)

فقط میخواستم بگم که یه نفر هست که خیلی به کمک ما احتیاج داره و شاید تو دقیقا هونی باشی که میتونه بهش کمک کنه...

ببین یه جوونی هست که سرطان خون داره...و خیلی زیاد به خون احتیاج داره....ولی کسیکه خونش بهش بخوره خیلی کمه....

نمیدونم چرا ولی انگار یه چیز دیگه به جز گروه خون مهمه...باید آزمایش بدید...ببینید اگه یه نفر از خانواده تون هم این آزمایشو بده معلوم میشه که خونتون بهش میخوره یا نه؟

آزمایشHLA  کلاس یک(۱)

به روش سلولژی

آدرس:خیابان کارگر شمالی-بالاتر از پارک لاله-نرسیده به پمپ بنزین-آزمایشگاه بهار

باید بگی که برای حسین صحراگرد میخواهی خون بدی.

اگه میتونی همین امروز برو.....

۲ماه اصلا زیاد نیست

برای باقی مونده عمر یه جوون اصلا زیاد نیست

برای یه بچه یک ساله این که فقط ۲ماه دیگه باباشو ببینه خیلی کمه...

یادت باشه که شاید تو همونی باشی که خدا بهش اجازه داده که جون یه بنده شو نجات بده...

فقط خواهش میکنم این مطلبو تو وبلاگهاتون بنویسید....اینطوری حداقل افراد بیشتری باخبر میشن...

 

واسه اینه که می گم خرم بگید نه ببینید بعضی ها چه مشکلاتی دارن اونوقت منه سوسل چه مشکلاتی خدایا منو ببخش

دوشنبه 18 اردیبهشت ماه سال 1385

عرض عاجزی

http://sokoot-mahsa.blogsky.com/

بسم الله الرحمن الرحیم

در این یادداشت می خوام خلاصه ای از مشکل مهسا رو براتون بنویسم و سعی کنم شما رو راضی کنم که به ما کمک کنید.

پدر مهسا معلمه و مادر مهسا خانه دار،

مهسا از بچگی خیلی جیق و داد می کرد، به سختی می شد آرومش کرد، ساعت خوابش با بقیه بچه ها فرق می کرد. آخر شبا اگه یه ذره نور پیدا بود اصلاً نمی خوابید ولی وقتی چراغا رو خاموش می کردیم راحت خوابش می برد. یواش یواش مشکوک شدیم که یه مشکلی داره تا اینکه خرداد پارسال وقتی مدرسه ها تعطیل شد و بابای مهسا وقت آزاد پیدا کرد، بردنش پیش دکترای تهران. کلی عکس و آزمایش و سی تی اسکن و نوار مغز و ... گرفتند، آخر سر هم گفتند که مهسای شما کاملاً ناشنواست. این خبر مثل آوار خراب شد سرمون. چونکه توی فامیل سابقه این مشکلات رو نداشتیم قبول کردنش مشکل بود.

به هر حال باید به فکر چاره می افتادیم. دکترا پیشنهاد کردند که یه سمعک براش بخریم و بفرستیمش کلاس گفتار درمانی. بابای مهسا یه وام چهارصد هزار تومنی گرفت و سمعکی خرید و یکی دو ماه رفتند کلاس گفتار درمانی ولی دریغ از یاد گرفتن حتی یک حرف.

نا امید شدیم و فکر کردیم دیگه چاره ای نیست.

اما این دفعه دکترا گفتند که یه راه حل هست،

یه دستگاهی هست که با عمل جراحی داخل سر کاشته می شه و چند تا دستگاه دیگه بیرون از بدن نصب می کنن (اونا به این عمل جراحی می گن کاشت حلزون گوش) و بچه می تونه تا حدی بشنوه.

تا اینجا امیدوار شدیم.

اما مشکل جدی تر از اونه که به این زودی و آسونی حل بشه. برای این عمل جراحی چند تا مشکل هست:

-         اول اینکه اگه تا قبل از سه سالگی انجام بشه اثر داره در غیر اینصورت بی فایدس و اصلاً عملش نمی کنن.

-         دوم اینکه دستگاه رو باید از خارج بخریم

-      سوم اینکه پول خرید دستگاه و خرج عمل یه رقم نجومیه، برای خریدنش باید 21 میلیون تومن بدیم و با خرج عمل و هزینه بیمارستان 25 تا 30 میلیون میشه.

بابای مهسا کل زندگی شو ریخته وسط، یه مقدار هم وام گرفته، روی هم شده پنج میلیون یعنی بیشتر از 20 میلیون دیگه کم داریم.

اگر بتونم خلاصه ای از پرونده پزشکی مهسا رو هم اینجا میگذارم.

فکر می کنم حالا معلوم شد که من برای چی کمک می خوام.

اگه /000/200 هزار نفر هموطن، هر نفر 100 تومن کمک کنه می شه 20 میلیون تومن

یا

اگه /000/20 هزار نفر هموطن، هر نفر 1000 تومن کمک کنه می شه 20 میلیون تومن

یا

اگه /000/2 هزار نفر هموطن، هر نفر 10000 تومن کمک کنه می شه 20 میلیون تومن

یا ...

حالا شماره حساب بابای مهسا رو بهتون می دم،  هرچی کرمتون بود...

جاری 1477 بانک صادرات شعبه مرکزی شهرستان الشتر کد شعبه 450 صاحب حساب صحبت الله مردانی


 
دوشنبه 18 اردیبهشت ماه سال 1385
حرف اول-معرفی

اینم عکسا

راهنمایی یه دوست عزیز موثر بود

حمید جان متشکرم

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد