کوتوله قهوه ای !!! یا پرنسی از جنس ایمان

دارم به آخرین نفسهای شب گوش می دهم دیگر برای شب نیز نفس باقی نمانده .
امشب ستاره ها به بدرقه ستاره آتش آمده بودند . تقریبا تمامی ستارگان از یخ تشکیل شده اند و تعداد ستارگانی که از جنس آتش هستند انگشت شمار است . ولی او نیز از جنس آتش بود . ستارگان یخی برای او ملودی افول می خواندند و تک تک به پایش می ریختند و بر انگشتانش بوسه می زدند و زیبا بود آرامش یخ بر روی آتش .
نمی شناختمش .وقتی از او پرسیدم گفت ستاره آتشم و من فقط یک کوتوله قهوه ای که کم کم داشتم به سیاهچاله بدل می شدم .
باورم نمی شد که اینقدر به ستاره ای آتشی نزدیک شده ام او متوجه من نبود در میان ستارگان یخی می رقصید و آنها را نوازش می کرد . تمامی آنها را به یک اندازه نگاه می کرد تا هیچکدام دلشکسته و ناراحت نشوند . ستارگان یخی از گرمای آتش سرخ این ستاره ذوب می شدند و این شکنجه بزرگترین لذت آنها بود و من با هر صدای چکیدن ستاره ای از آسمان یک گام به سیاهچالگی نزدیکتر می شدم . ستاره های آتش بزرگترین تراژدیهای جهان هستند .آنها تنها تا زمانی هستند که می سوزند و اگر زمانی آتشی در دل آنها نباشد ستاره یخی بیش نیستند و شاید یک ستاره خاموش و تاریک .نمی دانم ستاره آتش بودن خوب است یا بد ولی سیاهچاله بودن خیلی بد است زیرا جاذبه آنقدر زیاد می شود که حتی نور را به داخل خود جذب می کند .آرام آرام درتاریکی غوطه ور می شوم و شب دیگر نفس نمی کشد .شب نیز مرد و من هرگز فراموش نخواهم کرد سحر با ستاره آتش را بر نور مطلق .
هیچ دلم نمی خواد حقه نویسنده این متنه ادبی زیبا رو پامال کنم و بگم خودم این متنو نوشتم به خاطر همین ازش تشکر می کنم به دو علت اول اینکه این متنو تو خستگی که خودم با تمام وجودم لمسش کردم نوشته و دوم به خاطره اینکه این متنو برای من نوشته .
خوب نمی دونم تا حالا براتون پیش اومده که کسی یه چیزی رو فقط برای شما بنویسه و تقدیمتون کنه مثله یه شعر > داستان > ...... ولی می دونم که به قوله خودم خیلی جالب انگیزناکه که کسی وقتشو برا شما بذاره یه جورایی  آدم احساسه ارزش می کنه امیدوارم برا شما هم پیش اومده باشه .
امروز باید برم دوبله فیلمی رو که اونروز بازی کرده بودم انجام بدم وای خدا به داد برسه صبح که بیدار شدم احساس کردم تو گلوم یه توپه فوتبال گیر کرده به حدی صدام گرفته بود و گلوم درد می کرد که احساس کردم به شدت سرما خوردم ولی یه مقدار که ورجه وورجه کردم و حاضر شدم برم سر کار دیدم نه بابا بهتر شد والا مطمئنم کارگردانه فیلم همونجا خفم می کرد .
یه توصیه مهم بچه جونها تو رو خدا مواظب خودتون باشید این وباهه ها ها ها با کسی شوخی نداره حمید رضای بیچاره که دیگه بهش امیدی نیست اونجام پر زائر واییییییییییی حمید رضا مواظب خودت باش پسر گل وبا نگیری بی حمید بشیم . نیلوفر جان تو هم توت فرنگی هاتو نبینم نشسته بخوری ها ای بابا عمو هندونه و جناب آلبالو هم مواظب باشید سوسمار جونم تو هم مواظب باش آخه می گن وبا از آب می یاد برکتو یکم بیشتر ضد عفونی کن و از پذیرفتن قورباغه جدیدم به شدت معذور باش از من گفتن حالا خود دانید . هه هه

کاش می شد بنویسم از خودم از همه انسانها
از پری ها و گدایان و همه بدرویان
دله من پر شده از تنهایی
غم مطلق تو کجا می دانی ؟
بعده این نیست دلم با دنیا
عاشقم من به خدا نیست دلم در دنیا
ای امان از همه بداهلی و بد نامی ها 
روزگاریست غریب داد و فغان از دنیا
چه بگویم که دلم خون خور دنیای غم است 
پاره گشته جگرم جانه من اینجا سپر است 
روح من درد کشیده تو کجا می فهمی ؟
جان من زجر کشیده تو کجا می فهمی ؟
لحظه لحظه دله من داغه غم جان دارد 
ای امان از همه دنیا که چقدر غم دارد !

پری های قرن حاضر

اصلا رفتم بازیگر شدم که یه روز یه پری واقعی باشم ولی باور نمی کنی اگه بگم حالا که پری شدم دیدم عرضه پری شدنو ندارم پری بودن هم واسه خودش شانس می خواد رفتم تو فیلمی پری شدم که تهیه کنندش بسیجی بود و اجازه نمی داد پری به پسری که عاشقش می شه لبخند بزنه تو تعریفه خیلی ها خوب بودن یعنی بدون دیدن عاشق شدن پس کجاست آن معانی؟ ؟معانی که خودشون هم بهش اعتقاد ندارن نمی دونم دیدید یا نه که خودشون .......................... می دونم که جای نقطه چین ها رو خیلی راحت و دقیق پر کردی آخه دیگه هممون می دونیم چه خبره ! توی این دنیای بزرگ فقط من و تو اضافی هستیم و حقه بودن و موندن رو نداریم ! گاهی اوقات آدم باید جملاتی رو بگه که دیگران ازش می خوان اعتقاد داشتن مگه برای اونها مهمه همین که وادارت کنن به چیزهایی که نمی دونی چی هستن اعتراف کنی همین کافیه !مهم اینه که اونها ازت می خوان ! همه به صورت تو به صورت و معانی ! چندین بار دلم می خواست شنله مزخرفمو که بیشتر شبیه یه پرده بود و بهم بیشتر حسه پنجره بودنو می داد تا پری رو بازکنمو پرتش کنم یه گوشه و بگم به خدا درده جامعه ما اینا نیستن ! دلم می خواست بگم جون های الانه ما اونقدر اسیر مشکلات هستند که نمازشونم وقت ندارن مثله یه آدم بخونن چه برسه به عشقشون که بخوان با این مفاهیم فلسفی دست و پنجه نرم کننند. نمی دونم شاید اشتباه می کنم شاید حق با اونهاست ولی دلم می خواست اول از خوده کسی که این فیلمنامرو بازنویسی کرده بپرسم که خودت چی ؟ کجاست معانی که گفته ای ؟کمی از آن معانی را در خودت نشانم بده ؟ آخ کجایی کایاک ؟ دلم برا صدای آرام بخشت لک زده ؟ تو هم قربانی شدی مگه نه ؟ نمی دونم دیگه احساس ندانستن عمیقی می کنم ! بگذریم .....اونقدر سر چیزهای بی خودی لبخند زدن یا نزدن به پسره نگاه کردن یا نکردن و ..... به پری بدبخت گیر دادن که مغزم قفل کرد و دیالوگهارو دیگه نمی تونستم بگم آخرش فیلمبرداری رو تعطیل کردن تا من کمی مغزم استراحت کنه بعده خوردن یه آب قند پر ملاط تونستم نقشمو برم ولی فکر کنم از این به بعد غلط کنم دیگه پری ای  بشم که خودشم ندونه کیه ؟  بدبختی آخر مرداد هم قراره نقشه جادوگر رو برم وای به حالم . ..... ای خدا چی می شد من یه پری آزاد بودم که خودم می دونستم باید چی کار کنم . من که فکر می کنم بعضی وقتها بسیجه ما به چیزهایی گیر می ده که واقعا بی خوده واسه همین جونها مون اینجوری از مذهب فراری شدن گیر دادن های بی خود آزادی های بیش از اندازه هر دو می تونه به یه اندازه مخرب باشه .جالب اینجاست بین خودشونم تفاهم نیست یکی می گه تو پری هستی یه پری مهربون یه پری که همیشه لبخند به لب داره ! یکی دیگه با عصبانیت می گه چرا لبخند می زنید پری باید جدی باشه ! دوباره همون اولیه می گه یه پری با آدمهای واقعی فرق می کنه تو که عاشقه پسره نشدی خیلی بی تفاوت باش نسبت به حرفهاش. حرفاش رو تو نباید تاثیر بذاره .یکی دیگه می گه عاشقانه نگاه کن . یکی دیگه می گه چرا چهرت با حرفهای پسره تغییر نمی کنه ؟ و ...... و ...و وهای دیگر خدای من شانس آوردم که فقط مغزم  یه لحظه کلید کرد والا ممکن بود اصلا مغزم بترکه . نمی دونم شما هم گاهی اوقات کلید کردید یا نه ؟ ولی من اونروز این اتفاق برام افتاد .خستگی اون روز هنوز از تنم خارج نشده .جسمم و حالا نمی گم اون به کنار روحمو می گم که از این دنیا خسته شده و دنیا رو مثله قفسی تنگ تنگ تنگ برا خودش می دونه .نمی دونم کی قراره این شکنجه تدریجی تموم شه ! دلم می خواد بخوابم و دیگه هرگز هیچی احساس نکنم حتی دلم نمی خواد بمیرم چون اون دنیا تازه اول بدبختی هامه دلم می خوا فقط نباشم کاش می شد برم تو یه غار زندگی کنم هیچ کس نباشه هیچ کس فقط خودمو خدا .دلم می خواد ساعتها بشینم و به خدا شکایت این مردم و بکنم مردمی که کمی رحم و مروت و مهربونی تو ذاتشون نیست .کاش یکم بیشتر به فکر روحیه و شخصیت و انسانیت دیگران بودیم . کاش ...... 
دلم می خواست اونقدر قدرت داشتم که می تونستم به تک تک آدمها چه خوب چه بد یه ستاره هدیه بدم دلم می خواست حداقل یه سبد ستاره داشتمو به کسایی که احساس نیستی می کنن یه ستاره از ستاره هام می بخشیدم ولی حیف که نه یه آسمون ستاره دارم و نه حتی یه سبد ستاره .