روزت مبارک مامانی



مامان می دونی هنوز چشم به راهتم
هنوز منتظرم برگردی
هر روز غروب وقتی به آسمون نگاه می کنم
یاد چشمهای تو می افتم

دلم به وسعت بی کران واست تنگ می شه دل شوره ای به سراغم میاد
یه دلشوره که با یاده تو همراهه یعنی می شه تو برگردی
یادمه وقتی اون دوستم که مادر نداشت می یومد خونمون تو کلی بهش می رسیدی
جای خالی مادرشو براش پر می کردی محبتهای تو به زهرا رو خوب یادمه
پس چرا حالا هیچکس نیست تو که همیشه به این مردم خوبی می کردی
تو که همیشه با این مردم مهربون بودی تو که همیشه به مردم کمک می کردی
پس چرا حالا ما اینقدر تنهائیم چرا هیچ کس به فکر مانیست چرا همه دشمن ما شدن
چرا ؟ مگه ما چه گناهی مرتکب شدیم مامان چرا تو جوابمو نمی دی؟ نکنه تو هم از من بدت می یاد این چه حرفیه که می زنم تو اونقدر از من بدت می یومد که بدونه خداحافظی رفتی نکنه اونطوری رفتی که من دنبالت نیام آخه می دونستی که اگه آویزونت بشم نه خودت می تونی نری نه قدرت بردنه منو داری چرا رفتی مگه نمی گفتی من بی تو محاله بتونم زندگی کنم راستی الان کجایی چرا از خودت خبری بهم نمی دی؟؟

چند روز پیش یه اتفاقی واسم افتاد که احساس کردم از قدرت تحملم خارجه نمی دونستم چکار کنم بدجوری به هم ریخته بودم خسته بریده حالام خستم خیلی خسته خسته تر از همیشه دلم می خواد دراز بکشم تو تنهائیمو هیچ موقع هم بلند نشم آخه دلم می خواد فقط به تو فکر کنم  آقای صادقی دعوتم کرده تو گروه کرشون بخونم ولی بهش گفتم که صدام در نمی یاد آخه صدام خفه شده باورت می شه احساس می کنم صدام مرده چند وقته پیش تو یه فیلم وقتی بهم گفتن به خاطر اشکاله میکروفون من باید بلند صحبت کنم هر کاری کردم نشد بازیگر نقش مقابلم با طعنه جلو جمعیت گفت تو چطور ادعا می کنی بازیگره تئاتر بودی در صورتی که صدایی به این زیری داری دلم می خواست با مشت بکوبم تو صورتشو بگم احمق اگه تو هم تو این سن کم هر نوع بلا که به فکرت برسه سرت اومده بود نه تنها صداتو بلکه همه چیتو از دست می دادی خیلی خودمو کنترل کردم آخه تو همیشه می گفتی عیبی نداره اون حرف زدنشو بلد نیست تو که از خانواده با شخصیتی هستی تو مواظب جوابهات باش
 

مامان می دونی دلم واست یه ذره شده گاهی اوقات واقعا اونقدر دلم برات تنگ می شه که نمی دونم چکار کنم کاش می شد از دستت شکایت کنم کاش می شد ولی نمی شه دلم نمی یاد مامان دیگه هیچ کس نیست به دادم برسه خیلی تنهام تنها باور کن که بهت نیاز دارم تو رو خدا برگرد فقط یه بار مثل قدیما بغلم کن بعد هر جا راحت تری برو اونجا باورت نمی شه چقدر دلم واسه عاقوشت تنگ شده دلم می خواد دستامو باز کنم به سمت باد و خودمو از اون بالا پرت کنم پایین دلم واست تنگ شده چرا حالیت نیست نمی تونم دوریتو تحمل کنم نمی تونم نه بچه نشدم دلم تو رو می خواد دلم از بی مهری دوست و آشنا و فامیل و غریبه بدجوری به درد اومده دلم خیلی از این مردم که مثل مگس گرد شیرینی محبتت بودن شکسته

راستی محمد بازم منو کرده سوژه فامیل تو چرا هیچی بهش نمی گی نمی خوای ازم دفاع کنی مامان من آخه سالی چند دفعه باید به اون جواب نه بدم دیگه حالم ازش بهم می خوره همیشه آرزو داشتم مثل داداش پشته سرم واسته ولی اون اینو نمی خواد می خواد هر طور شده منو بدبخت کنه آخه تو می گفتی که اگه زنه اون بشی بدبخت می شی تو می گفتی عروس خاله کلاغه تو می گفتی من سگم و هم به محمد نمی دم چه برسه

عزیزترین دخترمو حالا چرا هیچ کس نیست این حرفها رو به اون بزنه تو این مدتی که تو رفتی از پروین ۱۱ ساله گرفته تا مامان بزرگ ۵۰ ساله همه ازم واسه محمد خواستگاری کردن دیگه خستم خیلی خسته راستی ماجرای وحشتناکه چند روزه پیشو که می دونی؟ مامان می دونم که دعام می کنی چون اگه دعای تو پشته سرم نبود مطمئنا اونروز اتفاقاته بدی واسم می افتاد مامان زیاد حرف زدم نه ؟
دلم می خواست دستاتو بگیرم تو دستمو عاشقانه تو چشمات نگاه کنم و بگم روزت مبارک

مادر دوستت دارم

نظرات 5 + ارسال نظر
آتنا چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:03 ق.ظ http://4tena.blogsky.com

:)‌ انقدر با احساس و قشنگ نوشتی که ...
حس میکنم ۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰ سال میشناسمت
ناراحت نباش خانومی گل ... الاهی ...

مهدی چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:07 ب.ظ http://www.ganj-e-sokhan.blogsky.com

سلام
وبلاگ زیبایی داری. اما خیلی طول می کشه صفحه اول بالا بیاد.
حتما یه فکری به حالش بکن.
از عکسهات هم لذت بردم.
روز مادر رو هم تبریک می گم.
اگه فرصت کردی به من هم سر بزن. خیلی خوشحال میشم نظرتو راجع به وبلاگم بنویسی.
خیلی خوشحال شدم که باهات آشنا شدم.
موفق باشی

حمیدرضا چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:27 ب.ظ http://nimnegah.mihanblog.com

سلام

تو چرا هیچکدوم از اینارو به من نگفته بودی ...
من باید الان بفهمم ؟؟؟؟
ستاره جون بدجوری دلم رو بردی او نطرف ... یه جورایی قاط زدم ...
خدا کنه اونایی که نمی فهمن حداقل بفهمن که همین مادری که الان بالا سرشونه اگه یه ثانیه نباشه چقدر مشکل بوجود میاد ...(خودمم جزو شونم !)
ستاره جون تو تنها نیستی ... تو خدا رو داری ... بعدشم دوستها هیچ وقت دوستهاشون رو تنها نمی ذارن ...
هر وقت خواستی هر زمانی هر جایی هر لحظه ای که بخوای پایه ام هرکاری بخوای واست انجام بدم ...
انقدر بخندم که خنده ات بگیره
انقدر گریه کنم که مجبور بشی خودتو خالی کنی
انقدر حرف بزنم که گوشهات رو بگیری ...
انقدر گوش بدم که از حرف زدن خسته بشی .
حالا به من نگاه کن
تورو خدا بخند خانومی ...


دروغ گو پنج‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:03 ق.ظ http://www.az-dorogh-badam-miad.blogfa.com

سلام.از من گله کردی که چرا بهت سر نمی زنم.وقتی به یه نفر محبت می کنی و جواب محبت رو نمی بینی٬ حق بده که طرف مقابلت ناراحت بشه.من به تو سر میزنم اما تو نه.
درباره ی نوشته هات هم بگم که خیلی قوی٬خوب٬قشنگ و از همه مهمتر خیلی راحت مینویسی.ای کاش من هم می تونستم مثل تو حرفم رو راحت بزنم.
درباره ی عکسات هم بگم که بعضی ها خیلی جلف و بعضی ها خیلی خیلی خیلی قشنگ هستن.
من آپ کردم.از این به بعد آپ کردم برات توی یاهو پی ام میذارم.
موفق و از همه مهمتر شاد باشی.

الهه جمعه 7 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:13 ق.ظ http://www.scarlet.blogsky.com/

سلام گلم:
باورت میشه برات گریه کردم گلم.
خیلی دوست دارم.
هر روز بهت سر می زنم.
عزیزم تو تنها نیستی.
.................
چی می تونم بگم؟
فقط دوست دارم منو بهعنوان دوستت بپذیری.
خیلی دوست دارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد