-
تقدیم به همه شاهزاده های دنیا
شنبه 1 مردادماه سال 1384 11:44
دلم می خواد بیای پیشم بمونی حرفامو ناگفته تو کاش از تو چشام بخونی دوست دارم اینو بدون می دونم که می دونی تموم زندگیم تویی نری بگی نگفتی باور بکن بدون تو دنیا همش سیاهه نگو که خواهر کوچولو اینا همش یه خوابه قلبم و کادو می کنم بهت می دم نمی خوای حرفامو باور نداری انگار منو نمی خوای بدون که قلبم می شکنه اگه بری از اینجا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 31 تیرماه سال 1384 19:03
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 31 تیرماه سال 1384 18:51
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 31 تیرماه سال 1384 10:10
وروده دوستم آرین رو به جمع وبلاگ نویسا تبریک می گم . فریاد از عشقت فریاد بر لبم تا ابد اسم توست باورم نمی شه که نمی تونم عاشق بشم خیلی سخته به خدا خیلی سخته آدم تو بلاتکلیفیه انگار ؛ یه جورایی انگار تو خلصم تموم دیروز رو گریه کردم آخه تازه از تو شک دراومدم چرا ؟ نمی دونم بگم یا بذارم تو خماری بمونی نه بهت بر نخوره تو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 تیرماه سال 1384 20:17
ببین حتی روم نمی شه که اینجا حرف دلمو بزنم طوری برا گفتنش بی قرارمو و خجالت می کشم که انگار گناه بزرگی مرتکب شدم هر چند از یه دید این کارو هم کردم وای خدای بزرگ
-
اخراج به خاطر رنگ مانتو
سهشنبه 28 تیرماه سال 1384 18:27
بهش می گفتن کاپیتان مدتی بود که کاپیتان تیم هندبال باشگاه بود دوتا از خواهراش مربی هندبال و کاراته و تکواندو و فوتسال بودند و خواهر کوچیکش هم قهرمان ورزشی محسوب می شد . از وقتی که برای مسابقات اتنخاب شده بود تو پوست خودش نمی گنجید توی آفتاب اردیبهشت و خرداد و تیر به شدت تمرین کرده بود و حس می کرد سوختن پوست ظریف و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 تیرماه سال 1384 10:05
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 تیرماه سال 1384 19:09
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 تیرماه سال 1384 19:16
با غمی که توی چشماش بود داشت به پسری که همون نیم ساعت پیش به عقدش دراومده بود و رسما زن و شوهر اعلام شده بودن نگاه می کرد با هر دوری که پسر با دختر عمش می زد و اونو نوازش می کرد دختر غمگین تر به نظر می رسید عمه پسر که با فاصله کمی ازعروس نشسته بود با احساس پیروزی که توی نگاهش موج می زد گاهی با حقارت و کینه توزی به...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1384 18:41
یه چند روزی می شه که یه مزاحم رو اعصابم راه می ره و به قوله خودش عاشقم شده وقتی بهش گفتم برو دهنتو اندازه کن بعد بیا به من پیشنهاد بده خیلی بهش بر خورد بهم گفت چیه خیلی خودتو می گیری فکر کردی کی هستی فکر کردی حالا که بازیگری مثلا خیلی از ما برتری بهش گفتم من اصلا این فکر و نمی کنم فقط می دونم شخصیتم اونقدر زیاده که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 تیرماه سال 1384 11:49
دیگه هیچی برا گفتن ندارم عشق اینجور بازیها , باورت کن ندارم دلم اندازه این جسم حقیر خودم دلی اندازه دنیا ندارم باورت کن دله عاشق ندارم دنیا رو دوست ندارم حتی گله هم ندارم پرم از سردیو و سوخته تن من باورت کن خیلی شکسته دله من دلی رسوا تا دلت بخواد دارم زندگی نامرادخیلی زیادشو دارم خستگی و ناامیدی تادلت بخواد دارم خسته...
-
آسمون آبی می شه ؟؟؟
چهارشنبه 15 تیرماه سال 1384 11:45
چند روزی دارم کلافه ترین روزهای عمرم رو سپری می کنم تکرار تکرار و باز هم تکرار دیگه حوصله این همه روزهای یکنواخت رو ندارم چند ساله پیش از هیچی واسه خودم شور و هیجان ایجاد می کردم و توی صدام چنان شادابی موج می زد که طرفم به وجد می اومد حتی خودم لذت می بردم ولی حالا خیلی باید سعی کنم که اونطوری با شادابی صحبت کنم واسه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 خردادماه سال 1384 11:45
دارم به آخر می رسم جاده دیگه تموم شده چشمام پر از اشک غمه پاهام دیگه نا نداره ترانه خون می رم جلو حال رسیدن ندارم فکر تو – تو خیالمه راه رسیدن ندارم تو که می رفتی از پیشم دور شدم از قلب و چشات انگار هرگز من نبودم روزی تو عمق اون نگات رهایی از فکر محال تنها راهش رسیدنه تو رفتی از پیشم ولی هه ! فکر منم رسیدنه ! ( تنها...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 خردادماه سال 1384 10:11
ازه به دوران رسیده کیلو چند می خری ؟؟؟؟؟ تو شرکتی کار می کنم که یک مشت تازه به دوران رسیده دارن ادارش می کنن غیبت نمی کنم ولی واقعا طوری آدم آتیش می زنن که نمی فهمه از کجاش سوخته خلاصه یه آشفته بازاری شده این بازار دنیای امروز ما که خرا هم دیگه نمی تونن باقالی بار کنن و برای بار باقالی خرا می رن آدم می یارن که باقالی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 خردادماه سال 1384 13:43
سلام به وبلاگه جدیدم خوش آمدید
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 خردادماه سال 1384 03:43
سلام و هزاران سلام به وبلاگه جدیدم خوش آمدید عزیزانم