دلم می خواد یه جای آروم بشینم و ساعتها روی راکینگ جلو عقب برم و به گذشته و آینده و حالم فکر کنم ولی نه همچون جایی پیدا می شه و نه اگر هم پیدا شه من می تونم مثله آدم بهش فکر کنم آخه می دونی به گذشته که فکر کنم اعصابم خورد می شه و از لحاظ روحی تحته فشار قرار می گیرم به حالم که فکر می کنم می بینم آدم به درد بخوری نیستم و هیچ ارزشی ندارم و اعصابم خورد می شه وقتی به آینده هم فکر می کنم اعصابم بیشتر خورد می شه و استرس اینکه قراره چی بشه نمی ذاره از آرامشم لذت ببرم می بینید که من آدم بشو نیستم .
راستی هیچ تا حالابه این فکر کردید که قراره چی بشه برا اینده خودتون برنامه ریزی کردید

دوستی از نوعه پنجم
من باز رفتم تو وبلاگه نیلوفر عزیزم نظر بدم دیدم اونقدر نوشتم که می شه باهاش آپ کرد گفتم اینجا بنویسم که همه بخونن و شاید کمی حالشون بهتر شد من که تنها آرزوم اینه که از دردهای مردم بکاهم .
 یکی از همین روزهای شوم (خدا نمی گم) شیطان می گم که به خدا بر نخوره آخه همه می گن اگه واست بد پیش می یاد نتیجه اعماله بده خودته یکی نیست بگه بابا مگه من چقدر عمر کردم که بخوام اونقدر توش بدی کنم که حالا نتیجش زلزله های ۱۰۰۰ ریشتری تو زندگیم باشه. خلاصه یکی از همین روزهای( ۵ ساله پیش ) دختر خاله دوستم می خواست بره جشن دانشجویی یکی از دوستام  قرار بود ازشون فیلم بگیره به مامانیش گفته بود اگه اون نره  نمی ره آخه واسه روحیش خوب بود مامانش هم به خاطره ش رفت ولی اونجا نتونست بشینه اونقدر مظلومانه سرشو گذاشته بود رو شونه یه خانم غریبه و با چشمای نازش نگاش می کرد که دختر نتونست زجری رو که مادر می کشه تحمل کنه به دای اش گفت ببرش خونه باهم رفتن بیرون ولی انگار دایی اش  که رفته بود ماشین بیاره مامانش و تنها گذاشته بود و مامانش چون اونموقع تعادلشو نمی تونست تنهایی حفظ کنه با صورت روی سنگها خورده بود زمین شب که دختر رفت  خونه دید صورت مامان قابل شناسایی نیست دختر ۳ روز مداوم گریه  کرد و عذابه وجدان سراسره وجودشو گرفته بود  حالا هم که حالاست یاده چهره اون موقع مامان اش  که می افته انگار آب یخ روش می ریزن و قلبش به شدت به درد می یاد نه عزیزم نگفتم که بیشتر ناراحتت کنم  اون دختر  دیگه هرگز نتونست چهره طبیعی مامانشو ببینه و آخرین تصویر چهره خورد و خمیر مامانش بود  آخه مادرش ۲۰ روزه دیگش جانه عزیزشو تسلیمه معبودش کرد نمی خوام نصیحت کنم چون می دونم دلزده ای و بنظرت درک نمی شی ولی همینکه تو زندگیتون کسی هست که بتونید بهش تکیه کنید و موقعی که شونه هاتون از شدت ظلم و بیداد زمانه بی رحم زیره باره ستم خم شده و از شدت دردش نمی دونید چی کار کنید یه دسته مهربون آروم روی شونه هاتون قرار می گیره و شما می تونید با یه کم چرخش کله هیکلتون رو پرت کنید تو آغوشه پر از محبت و مهر یه فرشته به نام مادر  از هزاران خوشبختی و موفقیت تو دنیا حداقل برای من عزیزتره می دونم نمی فهمی چی می گم .کاش می فهمیدید که حضور مادر و اینکه بتونی هر وقت اراده کنی و نیاز داشته باشی  دستاشو تو دستت بگیری و سرت رو روی زانوهاش بذاری و واسه خودت گریه کنی بزرگترین گنجه که خدا بهت داده می دونم نمی فهمی چی میگم ! اینکه بتونی بدونه هیچ ترس و واهمه ای هر چی حرف تو دله بی صاحبت ریخته که نمی تونی غیر از خدا به کسی بگی خیلی راحت پیشش خالی کنی و اون برات گریه کنه و تو بدونی که اون گریه ها الکی نیستن و از روی حیله و شیوه گری و نیرنگ نیست که یکی داره چشماشو به خاطره منفعت خودش برای تو خراب می کنه خراب می کنه  براتون  بزرگترین لطفه خداوند در نظر گرفته شده و شما حالیتون نیست بدونه پدر بودن سخته ولی بی مادری دردناکه زجر آوره پس وای به حاله کسی که هیچ کدومشو نداره می دونم که حالیت نیست چی می گم ! نمی تونی بفهمی بدونه اینکه از کسی بخوای که دوست داشته باشه دوست داشتن چقدر لذت بخشه بحثه عشقو پیش نکشید که خودتون بهتر از من می دونید که اگه طرف خیلی هم عاشقت باشه و تو یکم خودتو براش لوس کنی با اردنگی پرتت می کنه بیرون و می ره سراغه یکی دیگه پس ببین که نمی فهمی چی می گم !!!! بابا می گم نمی فهمی بگو چشم چرا داد می زنی ببین صداتو برام بلند نکن حالیت نیست چی می گم دیگه! چرا بهت بر می خوره چرا دعوا داری ؟؟؟ دهه بچه پر رو !!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خودم ار قیافه خودم ترسیدم نه عزیزم حالا که حالیت شد نظر بده آ قربون قدت برم نازی نازی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
راستی هر کدوم از متنها واسه خودشون شخصیتی دارن واسه هر کدوم یه نظر جدا بنویسید که چی سالی یک بار میاین وبلاگ آخرین پست رو می خونید و حالا خونده نخونده یه نظر گذاشته نذاشته تشریف می برید تا ساله دیگه . دهه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بازم راستی فرصت نشد بگم اونهایی که نیلوفر رو میشناسن می دونن اونهایی هم که نمی شناسن بدونن که قالبو از وبلاگه نیلو جونم کش رفتم ای ول به معرفتش فکر می کردم بعده اومدنه نیلوفر نازم به وبلاگم در مزرعه چشمم بادنجان کاشته خواهد شد ولی این کارو نکرد که هیچی کلی هم ازم تعریف کرد دلتون بسوزه دوسته خودمه دوسته شما که نیست باشه حالا چون زیاد گریه می کنی و التماس می کنی آدرسشو واست اینجا می نویسم برو کیفه وبلاگشو ببر ولی یادت باشه که با اون دوست شدی منو فراموش نکنی آخه اقرار می کنم اونقدر این دختر جذابه مهربونه با صداقته (هر چی بگم کم گفتم ) که نمی تونی براحتی ازش بگذری به ستاره ها برسی . کلیک کن تا طعمه واقعی یه دوسته خوب و صادق و مهربون رو بچشی
http://to0otfarangi.blogsky.com/
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حمید رضا هم که بدونه خداحافظی رفت مکه خوش به حالش مایه داریه او این حرفا دیگه من که تا آخره عمرم تا مشهد هم نمی تونم برم چه برسه مکه به هر حال دو تا شم اولش( م) داشت .
اگه دختری کلیک کن روش تا بفهمی که تو پسر ها هم آدم پیدا می شه آگه دختری کلیک کن روش تا طعمه صداقت و صمیمیت رو بفهمی اگه تنهایی و احساسه بی کسی می کنی کلیک کن روش تا طعمه پشت و پناه رو تا اعماقه وجودت حس کنی اگه کسی نیست به درد و دلت گوش بده کلیک کن روش تا اگه یه دنیا حرف رو دلت سنگینی می کنه به کسی بگی که عاشقانه به حرفهات گوش می ده و با هات احساسه همدردی می کنه و اگه لازم باشه به دادت می رسه اگه احساس می کنی کسی نیست که دستت رو تو این زمونه فریب و نیرنگ و دروغ بگیره کلیک کن روش تا بفهمی تو این دنیا هم کسی هست که بدونه هیچ چشم داشتی دستتو صادقانه بگیره
http://www.nimnegah.mihanblog.com/
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نازنین ترین لیموی دنیا هم که هنوز آپ نکرده و یکی از دوستای دیگه منه که واسش می تونم بگم میمیرم خیلی دوسش دارم یه دختر ناز و شیرین کلیک کن تا طعمه شیرین دوستی با اونو تو هم بچشی
http://pacific.blogsky.com/        
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
و آلبالو که می تونی هر یک کلمه از حرفهاشو قاب کنی بزنی رو دیواره اطاقت اگه فکر می کنی دلت واسه مردم دورو برت و یا حتی جامعت می سوزه ولی نمی تونی و یا نمی دونی چطوری بگی روش کلیک کن تا ببینی حرفهای دلت چقدر ساده و صمیمی با چه نثره شیوایی مثله ستاره های طلایی می درخشن و بهت چشمک می زنن .
http://www.albalo.blogsky.com/ 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
و عمو هندونه قاتلم که به تازگی یه کشتاره دسته جمعی تو حمام خونشون راه انداخته بابا قاتل اگه فکر می کنید  بعضی وقتها دلتون می خواد حرفهایی بشنوید که ازشون سر در نمی یارید حتما کلیک کنید اگه حرفهای عمیق دلتون می خواد معطل نکنید کلیک کنید اگه بلدید کشفه رمز کنید و یا دوره کلاسهاشو گذروندید عجله کنید که کشفه رمزه حرفها و نوشته های عمو هندونه یکی از معجزات بشریت ممکنه محسوب بشه و شما رو در تاریخ هندونه ها  به ثبت برسونه عجله کنید اگه تو این هوای دم کرده ظهر تابستون دلت هوای هندونه تگری کرده کلیک کن
http://hendoone.blogsky.com/   
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اگه می خوای مثله خودت باشی و فکر کنی روش کلیک کن تا ببینی یکی مثله خودت چه شکلیه روش کلیک کن تا با یه دختر خوب و صمیمی و مهربون مثله نازنین و نیلوفر آشنا شی با مریم مریمی که مثله خودشه نه مثله هیچ کسه دیگه ای کمردردشم تازگیها انگار خوب شده ولی یه مدته دلش می خواد از این دنیای مجازی فرار کنه دلش می خواد خودش باشه مثله مریم حقیقی روش کلیک کن تا بفهمی تا حالا نعمته دوسته به این خوبیو از دست دادی
http://meslemaryam.blogsky.com/ 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اگه می خوای طعمه واقعیه درد و دل کردن و بچشی و با یه پسره مهربون و دوست داشتنی آشنا شی روش کلیک کن تا بفهمی که پسر های خوب کم نیستن هر چند قبول دارم زیادم نیستن مهدی و پرستو دو تا گلن که یه باغبون بهشون آب داده و رشدشون داده و می دونم که باهاشون دوست شی کلی منو دعا می کنی که دوستایه خوبی مثله اونها رو بهت معرفی کردم قالب وبلاگه مهدیم که توپه توپه روش کلیک کن حرفمو تائید می کنی .
http://khaterehmordab.blogsky.com/
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اگه می خوای با یه شبنم دوست شی با شبنم مهربونه من دوست شو که پر از نگفته ها پر از مهربونی و لطف و صفا ست وقتی باهاش صحبت می کنی آرامشی بهت دست می ده که تو دنیا نمی تونی لنگشو پیدا کنی کلیک کن زود باش
http://berkeie-b-ab.blogsky.com/
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اگه از دروغ بدت می یاد و نمی تونی دروغگو ها رو تحمل کنی کلیک کن اگه دنباله صادق ترین دختر کره زمین می گردی روش کلیک کن اگه دوست داری زیباترین شعر های دنیا رو از زبانه یه دروغگو بشنوی روش کلیک کن دروغگو یه دوسته که راست ترین حرفهای دنیا رو اون می زنه یه دختر مهربون و پر معلومات ولی یکم حساسو غر غرو بهش سر بزنی هر روز بهت سر می زنه ولی فراموشش کنی ازت به دروغ دلگیر می شه و به قولی دلش ازت می شکنه بهش سر زدی دلشو نشکنی ها
http://www.az-dorogh-badam-miad.blogfa.com/
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آخ راستی یه وبلاگم هست که من خیلی مریدشم ولی الان بیشتر از ۳ ماهه نمی تونم بازش کنم نمی دونم چرا بابا لنگ دراز تو رو خدا اگه اومدی بهم بگو چرا نمی تونم بیام تو وبلاگت می دونم الان کلی حرفهای قشنگ زدی که من نتونستم بخونمشون خواهشا هر کی از این گمشده ما خبر داره به من خبر بده !! اه چقدر خنگی بابا تو هم جودی نویس رو می گم دیگه
ای بابا هی می گه کی کی ؟
http://joodi.blogsky.com/

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 و اما مهتاب یه دختر خیلی خوب یه فرشته مهربون که ازش سیر نمی شی کلیک کن برو حالشو ببر فقط بی زحمت درصد من یادتون نره
http://www.shabe-sard.blogsky.com/ 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فدای سوسی جونم هم می رم اگه دلتون می خواد با یه سوسماره بدونه خطر تازه از نوعه شاد و مهربونش آشنا بشین کلیک کنید اگه دلتون پر غصه و غمه روش کلیک کن اگه می خوای با خوندن مطالب و متون کمی آروم شی و از دغدغه های ذهنیت کم شه روش کلیک کن اگه می خوای با یه برکه رویایی که به همه گلها (و نمی دونم برکه چی داره ؟ (سوسی کمک ) )و قورباغه هاش رنگ رویایی نارنجی پاشیدن رو ببینی روش کلیک کن تا بفهمی که مشکی رنگ عشقه یا نارنجی .خلاصه هر کی به این برکه نره الهی قورباغه بشه که اونطوری مجبور شه بره اونموقع منم دعا می کنم سوسماره تو برکه اونقدر قلقلکش بده که از خنده بیاد روی آب تا دیگه دفعه آخرش باشه به حرف من گوش نمی ده ؟ دهه چه معنی داره !!!!!
http://orangealigator.persianblog.com/ 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اگه دوست داری با یکی از فوتبالیست های معروف ایران آشنا شی روش کلیک کن . اگه دوست داری با یه فوتبالیستی که واقعا مرام و معرفت داره دوست شی روش کلیک کن . اگه می خوای معنی آدم معروفی رو که اصلا خودشو گم نکرده هیچ بلکه اونقدر صفا و معرفت تو ذاتش هست که آدم و شیفته اخلاقش می کنه آشنا شی روش کلیک کن .خلاصه هر چی از صفا و مهربونی و مرامش بگم کم گفتم باورت نمی شه روش کلیک کن .
http://dasthayam-ra-begir.blogsky.com/ 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

با غمی که توی چشماش بود داشت به پسری که همون نیم ساعت پیش به عقدش دراومده بود و رسما زن و شوهر اعلام شده بودن نگاه می کرد با هر دوری که پسر با دختر عمش می زد و اونو نوازش می کرد دختر غمگین تر به نظر می رسید عمه پسر که با فاصله کمی ازعروس نشسته بود با احساس پیروزی که توی نگاهش موج می زد گاهی با حقارت و کینه توزی به دختر و گاهی با احساس پیروزی به پسر و دختر خودش نگاه می کرد . احساس می کرد دندون هاش داره توی دهنش خورد می شه حس می کردش ریه هاش مزه خون می ده به زور بستنی رو که روی میز بود با دستهای لرزانش برداشت و کمی  از اونو برای اینکه به میهمانان بفهمونه که اصلا براش مهم نیست خورد و لی با نگاهش به صورت خانواده شوهرش که همه در حال دست زدن و شادی بودند التماس می کرد که تو رو خدا کافیه ولی اونها که با این وصلت موافق نبودند دلشون می خواست اون دو تا بیشتر و بیشتر تو عاقوشه همدیگه باشند . دختر یه دفعه یاده مادرش افتاد به سرعت با نگاهش دنباله مادرش گشت ناگهان مادرشو دید که از پشت پنجره بالکن داره به سالن نگاه می کنه نور مهتاب از پشت سرش و پرده های توری که با باد مقابل صورتش تکون می خورد دختر برای لحظه ای خاطرات این ازدواج کزایی به ذهنش خطور کرد .تو دانشگاه محبوبیت زیادی داشت اونقدر که حتی رئیس دانشگاهم اونو می شناخت از مدیر روابط عمومی دانشگاه گرفته تا مسئول بوفه ازش خواستگاری کرده بودند ولی اون هدفهای زیادی برای خودش داشت دلش می خواست به جاهایی بلند برسه دلش می خواست از بالای قله به گذشتش نگاه کنه فعالیت می کرد و همه پسر های دانشگاه یک دل کمه صد دل عاشقش بودند و اون اصلا تو این فکرها نبود فقط درس می خوند و روزنامه دانشگاهو سرپرستی کی کرد و سمینار و کنفرانس و شب شعر و هزار تا برنامه ردیف می کرد تااینکه ترم آخر دانشگاه حدود ۱۰ واحد با یه استاد برداشت و آروم آروم ابرهای تیره و شوم بر زندگیش سایه می نداخت توی طول ترم استاد از شیرین زبانی و سرحالی و فعالیت های دختر به وجد اومده و طبق روال ترم ها و استادهای قبلیش عاشق دختر شد ولی دختر احمق تر از این حرفها بود که بفهمه که اون عاشقش شده آخه می گن عشق و می شه از نگاه آدها خوند ولی دختر اونقدر شرم و حیا داشت که تو چشمهای استاد هرگز نگاه نکرده بود مگه در موقع لزروم و درس دختر های شیطون و در انتظار شوهر کلاس که مرتبا زیر میز در حال تمدید آرایش و هزار تا برنامه دیگه بودند آروم آروم رازه استاد رو کشف کردند و مرتبا با طعنه و تحقیر بهش می گفتند ولی دختر فکرش مشغول تر از این حرفها بود اون برا آینده برنامه ریزی داشت ولی خودش هم آروم آروم با تلنگری که بهش زده بودند متوجه مهر و محبتی که استاد سر کلاس بهش داشت می شد حتی پسر های کلاس هم از این موضوع کفری شده بودند و می خواستند تا کار از کار نگذشته خودشون کاری بکنن ولی با تمام این تفاسیر دختر هر چقدر منتظر شد که یکی از پسر های کلاس بهش پیشنهاد بده انگار نه انگار پسر تنها پسری بود که اون تو زندگیش برای اولین بار بدلش نشسته بود دختر های کلاس همه واسه اون سر و دست می شکستن ولی اون هیچ کس و تحویل نمی گرفت روزها همینطور می گذشت تا اینکه امتحانات آخر ترم شد و دختر به شدت مشغول خوندن درس بود که متوجه رفتارهای مشکوک مادر و پدرش شد . یه روز که از دانشگاه برگشته بود و تو اطاقش داشت درس می خوند دید مادرش اومد و بدونه هیچ حرفی سریع رفت تو اطاقش آخه مادر همیشه اول می رفت سراغه دختر و بعد کلی قربون صدقه رفتن می رفت لباسهاشو در می آورد مادر اومد سلام داد و رفت تو آشپزخونه دختر مشکوک یواش به اطاقه مادر رفت و بعد کلی گشتن از زیر لایه های رختخواب تخت مادر یکسری برگهای آزمایش رو دید دختر با خوشحالی فکر کرد که مادر حامله شده و روش نمی شه که به دختر بگه به خاطر همین به روی خودش نیاورد و رفت به یکی از استاداش زنگ زد و که پزشک بود و داروخانه داشت بعد برگه ها رو گذاشت تو کیفش و به مادر گفت می رم جزوه بگیرم دختر برگه ها رو به خانوم دکتر نشون داد و وقتی مکث دکتر و پدر خانوم دکتر و دید که اثری از شادی تو چهرشون نیست کمی مشکوک شد و با کمی استرس پرسید خوب نتیجه خانوم دکتر که حالا کاملا چهرش متاسف بود گفت ببین عزیزم اون چیزی که تو فکر می کنی توی این برگه ها نیست دختر بی تابی می کرد که زودتر بدونه .... ببین دخترم مادر تو سرطان داره . دختر که فکر می کرد داره باهاش شوخی می شه گفت خوب حالا سرطان چی داره .دکتر گفت سینه استاد که متوجه ناباوری دختر شده بود گفت بیا بشین اینجا ببین الان اینجا کلی مریض است و من وقته شوخی ندارم مادرت سرطان سینه داره دختر که تا اونموقع ایستاده بود یه لحظه خشکش زد و بعد مثل یه تیکه گوشت خشک افتاد روی صندلی تمام خاطرات مادرش تو ذهنش تکرار می شد باورش نمی شد تنها کسی که به خاطر اون زندگی می کنه حالا سرطان گرفته دختر گفت ش ش شی شیمی درمانی کنیم خو خو خوب که می شه پدر دکتر که تا اونموقع ساکت بود گفت دخترم متاسفانه مادرت بیشتر از ۶ ماه زنده نیست بعد مدتی سکوت دختر با اشک گفت حالا من چی کار کنم دکتر گفت می دونی تنها آرزوی یه مادراینه که فرزندشو توی لباس سفید عروسی ببینه و تو اگه می خوای برای مادرت کاری بکنی آخرین آرزوشو براورده کن تو که خواستگارهای خوبی داره به یکیش بگو آره .دختر دیگه هیچی نمی شنید بلند شد و دوید بیرون برگه های آزمایش توی دستش می لرزید دلش می خواست بپره زیر ماشین واقعا نمی دونست باید چی کار کنه دستش به هیج جا بند نبود گیج بود و منگ انگار هیچ کس و هیچ چیزو نی دید چنان گریه ای می کرد که همه رهگذرها بهش نگاه می کردند و گاهی اوقات پسرها می گفتند آخی دوست پسرش ترکش کرده نازی عیب نداره بیا خودم می گیرمت دختر داغون بود و این حرفها داغون ترش می کرد برای رهایی از این عذاب سریع سوار ماشین شد و توی ماشین چادرشو کشید تو صورتشو گریه کرد برای اولین بار بود که به چادر اجباری دانشگاهشون شکر کرد که لااقل خوب تونسته بود حفظش کنه خسته بود دلش می خواست بره خونه و بشینه جلوی مادرش و تا ۶ ماهه پایان مهلتشون فقط نگاهش کنه اونقدر نگاهش کنه که سیر شه ولی از یه طرفم دلش نمی خواست مادرش بفهمه که اون فهمیده ناچار رفت به امامزاده ولی وسط هفته درش قفل بود محکم نرده هاشو گرفت و گفت تو رو خدا به دادم برس این حقه من نبود مگه من چی کار کردم من نمی تونم تحمل کنم اونقدر بدم که حتی راهم نمی دی قفل کردی که نتونم بیام به دستو پات بیفتم باشه می رم یه مسجد دیگه یه مسجدی که معجزه های زیادی اونجا شده بود رفت و افتاد به پای جایی که معجزه شده بود چنان گریه ای می کرد که همه دلشون می سوخت نماز خوند و فقط شانس آورد اونموقع اهله آرایشو و ان حرفها نبود والا کله شهر فکر می کردن که وم پایری چیزی ظهور کرده بلند شد و با نگاه ملتمسش از اونجا دور شد .
دختر احساس می کرد دنیا به اخرش رسیده منگ منگ تو خیابونها قدم می زد دیگه حتی صدای مردم و ماشینها رو نمی شنید نمی دونست چطوری بره خونه آخه چشماش از شدت گریه قرمز قرمز بود ولی چاره ای نبود باید می رفت مامان نگران می شد دختر کمی خودشو جمع و جور کرد و سوار سرویس شد تو سرویس ۲ تا از دوستای مامانشو دید جگرش آتیش گرفت آخه اونا همیشه مامانشو تحسین می کردن که سالم تر و شلوغ تر از اون زن تو دنیا خلق نشده بغضش کم مونده بود دوباره بترکه شانس آورد خانمها گرم صحبت بودن والا کافی بود دختر یه کلمه حرف بزنه تا اتوبوسو سیل اشکاش ببره تو ایستگاه پیاده شد تا خونه خیلی فاصله بود برای اولین بار خوشحال بود آخه فرصت داشت خودشو کمی آروم کنه رفت خونه و مامان درو براش باز کرد و گفت مامانی کجا بودی دلم شور افتاد دختر به بهانه بند کفشاش کاملا خم شده بود تا مامان چشماشو نبینه مامان رفت تو آشپزخانه و دختر رفت تو اطاقش تا در و بست اشک مثله فواره از تو چشماش پرید بیرون ۱۰ دقیقه بعد بالشتش پر اشک بود صدای مامانشو شنید چادر کرد سرش و واستاد رو به قبله مادر اومد تو اطاق گفت اوهوم بازم نمازت مونده دقیقه ۹۰ ای ول بابا بعد گفت راستی دقیقه ۹۰ نماز می خونی با مهر بخون لااقل مهر و از سر میز برداشت و گذاشت جلوی دختر و رفت . یه نیم ساعت دختر تو همون حالت نشست و گریه کرد و به خدا التماس کرد مامانش صداش می کرد دیگه چاره ای نبود باید می رفت رفت تو آشپزخونه تا مامانشو دید گریش گرفت مامانش گفت چی شده عزیزکم چرا تو این شکلی شدی نکنه تو درسات افتادی دختر دیگه نمی تونست انکار کنه گفت مامان چرا به من نگفته بودی چرا از من قائم کردی مامانش گفت چی رو ؟ سرطان تو سرطان داری مامان من بدونه تو میمیرم تو رو خدا کاری بکن مامان که حالا دیگه پاهاش سست شده بود نشست و چشمهای پر از اشکشو پاک کرد بعد مکثی بلند شد و گفت اوه چه خبره حالا من فکر کردم چی شده ؟ دختره دیونه منو ترسوندی ؟ ئختر داشت دیونه می شد دسته مامانو گرفت و برد تو اطاق از این لحظه به بعد حقه کار کردن نداری خودم مثله فرفره کار می کنم رفت تو آشپزخونه و تا اومدن پدر و حاضر شدنه شام گریه کرد . پدر که اومد مامان موضوع رو بهش گفت و پدر گفت بی خیال بابا من پرسیدم خیلی ها خوب شدن مامان هم حتما خوب میشه دختر همینطوری که میزو حاظر می کرد گریه می کرد سر شام با هر لقمه ۱۰ قطره اشک می خورد مامان حسابی کلافه شده بود و پدر هم بیشتر می شکست بعده شام پدر به پری (مامان ) گفت یه لیوان چای بهم می دی دختر زود پرید هوا و رفت که بیاره پدر سریع گفت به تو نگفتم دختر بلند گفت مامان نباید کار کنه پدر گفت هیچ چایی عطر چای مادرت نمی شه  مادر رفت تو آشپزخونه و آروم به دختر گفت دخترم تو این چیزا رو کی می خوای بفهمی پدرت دلش می خواد این روزهای آخر چای و از دسته من بگیره دختر عقب نشینی کرد و گفت تو بریز من تا اطاق می برم تو بده مادر با دلخوری گفت باشه یه دنده باشه . دختر فردا رفت دانشگاه و مدیر گروهشون گفت بیا کارت دارم ببین دخترم تو آقای رضا ..... میشناسی رئیس بسیج منطقه X  خوب می شناسی پسر خیلی خوبیه ازم خواهش کرده که اجازه بگیرم بیاد خواستگاری دختر اول گفت نه ولی یاد حرف خانم دکتر افتاد که گفته بود آرزوی مادرا ازدواج فرزندانشونه گفت باشه با مامانم صحبت کنم بعد می گم
چند روزه بعد پسر زنگ زد مادر باهاش صحبت کرد ولی پسر گفت اول جواب بدید بعد مامانم بگم بیاد خواستگاری
پسر یه بار تو دانشگاه بیهوش شده بود و کلا بیماری قلبی داشت مادر نگران بود نه به خاطر بیماریش کلا به خاطر اینکه با مردم کردنشین یه منطقه ای آبش تو یه جوب نمی رفته خودشو یک ماه تو خونه حبس کرده بود و از این حرفها مادر گفت بهش می گم نه نمی تونم تو رو دستش بسپارم نمی دونم چرا
دو روزه بعد برا تحویل پروژه دختر رفت دانشگاه که استادش گفت بیا شرکتم باهاتون کار دارم دختر بعدازظهرش رفت شرکت و استادش ازش خواستگاری کرد دختر که احساسه خستگی میکرد گفت باید با مادرم صحبت کنم
مادر گفت بگو بیان خواستگاری روز اول دو تا از خواهراش با خوده پسر اومدن مادر گفت رسمه ما اینه که مادر و پدر میان اونا گفتن شما باید با رسمه ما پیش برید خواهرای پسر اصلا دلشون نمی خواست وصلت صورت بگیره مدام گیر می دادن مادر دختر حسابی بهم ریخته بود بعده رفتنه اونها دختر گفت مامان من نمی خوام پدر زنگ زد به خونشون و گفت که جواب منفیه خواهر پسر گفت بهتر راستشو بخواید ما هم اصلا راضی نبودیم دیدی که پدر و مادرمون هم نیومد منم خودم کلی کار داشتم ولی دیگه علی اونقدر اصرار کرد مجبور شیدیم بیایم .
پدر وقتی گوشی رو گذاشت سکوته مطلق بود شب ساعت ۱۲ پسر تنهایی اومد خواستگاری و تا ۳ نیمه شب با پدر و مادر دختر صحبت کرد تا آخر با هزار نیرنگ و فریب اونها رو برای یه خواستگاری دیگه وادار کرد قرار گذاشتند دو روزه دیگه بیان خواستگاری ولی نیومدن مادر پسر زنگ زد و گفت عذر می خوام مادرم فوت کرده تا ۴۰ روز نمی تونیم بیایم دختر بهم ریخته بود با اینکه از پسر متنفر بود ولی احساس می کرد ۴۰ روز زمانه زیادیه یعنی مادر تا اونموقع زنده بود؟
دختر از طرف دانشگاه به عنوان شاگرد اول رفت اردوی مشهد با اینکه دلش میخواست پیش مادر بمونه ولی بهترین فرصت بود که پیشه خدا خودشو لوس کنه  اونجا به خدا و امام رضا کلی التماس کرد وقتی برگشت مادر هنوز بود .
نمیتونم بیشتر از این بنویسم ادامشو سری بعد بخونید
عذر می خوام اگه غلط تایپی و املایی داشته باشه فرصت بازنویسیشو ندارم بعدا اصلاحش می کنم دوستون دارم